سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرکز خدمات مشاوره ای طلوع زندگی

ارتقاء سلامت خانواده

 در سال 1353 دانشکده پایان یافت و برای انجام خدمت مقدس سربازی به پادگان عباس آباد تهران معرفی و پس از دو ماه آموزش در کسوت با افتخار سربازی و در قالب سپاه بهداشت مامور به خدمت در روستاها شدم .

هفده نفر اول که سوابق مذهبی نیز داشتند جدا و مستقیم به استان پر مهر سیستان و بلوچستان اعزام و بنده هم جزء آن گروه بودم .

به دلیل جاذبه های زیبا و محرومیت استان و مردمی شریف و درستکار و دوست داشتنی نه تنها تمام دوران خدمت سربازی ، بل تا پایان سال 1356 در بلوچستان ، شهرستان سراوان و اطراف خدمت نمودم .      

بهمن ماه 1356 بدلیل قبولی در رشته های مختلف دستیاری نهایتا رشته کلیه ، مجاری ادراری و دستگاه تناسلی ( ارو لوژی ) را برای ادامه تحصیل انتخاب نمودم .

دوران تحصیل دستیاری جمعا هفت سال طول کشید ، پنج سال در مشهد و دو سال در انگلستان . دو سال در انگلستان اساتید صاحب نامی را شاگردی نمودم و انصافا همه گونه درسی آموختم .

از سعد آباد شاهرود تا انگلستان ( دانشگاه ادینبرا و Royal Marsder Hospital  ) بدون توقف 26 سال تمام ، زمان برد .

در برگشت به کشور ، در بیمارستان خاتم الانبیاء تهران بخدمت گرفته شدم و مسئوول بخش اورولوژی بودم . ولی به دلایلی از جمله پای بوسی علی ابن موسی رضا ( ع ) که چون آهنربایی قوی عاشقان را جذب می کند ، خانواده تصمیم به زندگی در مشهد را گرفت .

بعنوان ، عضو هیت علمی ، دانشگاه مشهد بنده را پذیرفت لذا مراحل مربی گری ، استاد یار پیمانی ، استاد یار رسمی ، دانشیار و نهایتا استادی دانشگاه به کمک خداوند تعالی طی شد و هم اکنون از نظر رتبه علمی بقول معروف در موقعیت Full Professor   قرار گرفته ام .

 

 


روبرو شد و با نگاه پر معنا به آن رخساره سیاه ( که هنوز هم تغییر رنگ نداده است ) فرمود : پسر ! تو که در استان نمره اول را آوردی اینجا چه میکنی ؟!

نفوذ کلام آن آفتاب معرفت ، مرا بر آن داشت تا ، در برگشت به روستا ، از پدرم التماس کنم تا مرا به دبیرستان بفرستد . پا فشاری های مادرم ، پدرم را نرم کرد و او که غرق در فقر و مصائب دنیا بود ، موافقت کرد و با پا در میانی یکی از اساتید فاخر آن زمان که هم اکنون به افتخار بازنشستگی نائل گردیده است ، به حضور رئیس وقت دبیرستان محمد رضا شاه آنزمان رسیدم .

پرسید : تا بحال کجا بودی ؟

عرض شد : شاگرد خیاط بودم .

آن بزرگوار موافقت کرد تا وارد کلاس شوم و در پایان سال ، شاگرد اول شدم . دوران شش ساله دبیرستان با فارغ التحصیلی از دبیرستان شاهپور آنزمان به پایان رسید .

باید اذعان کنم ، که در ساعات غیر از کلاس و روزهای تعطیل و در کنار پدر ، جهت گذراندن زندگی و تهیه هزینه تحصیلی به کارگری مشغول بودم .

دست قضا زد و در آنزمان ( 1346 ) در کنکور پزشکی نفرچهارم شدم . گر چه در بسیاری از دانشگاهها منجمله دانشگاه صنعتی آریامهر آنزمان ( صنعتی شریف فعلی ) پذیرفته شده بودم ، ولی دانشکده پزشکی و پزتخیلی دکتر بودن و شهر امام رضا ( ع ) و به امر پدر ، با پول دو خیر ( رحمت ا ... علیهم ) در دانشکده پزشکی ثبت نام کردم و بعدها هم آن دو بزرگوار وجوه پرداختی را دریافت نکردند ، خداوند آنها را غریق رحمت واسعه خود نماید .

ترم اول دانشکده به سختی گذشت . چند ماهی در کنار زائرین حضرت رضا ( ع ) در مسافرخانه شاهرودی ها گذران می کردم ، ولی مقاومت پا بر جا ماند .

پایان ترم معدل A    را کسب نمودم . یادم هست که مرحوم پدر در ترم اول فقط توانست پنجاه تومان پول ارسال نماید .

با کسب معدل A    بنیاد علوی ( پهلوی سابق ) بورس به متقاضی می داد . لذا با در خواست اینجانب ماهی 250 تومان بورس به من اختصاص دادند .

از طرفی بدون هیچ درخواستی شورای شهر شاهرود تصویب کرده بود که فقط به اینجانب ماهی یکصد تومان و بلا عوض شهرداری کمک هزینه تحصیلی پرداخت نماید .

جال وضع اقتصادی بسیار خوب شده بود . اتاقی در شهر اجاره کرده از سعدآباد خواهرم و دو برادرم را نیز به مشهد منتقل نمودم تا کار و تحصیل آنها ممکن شود .


از روستای سعدآباد شاهرود تا دانشگاه ادینبرا و Royal Marsder Hospital  انگلستان

همراه با دکتر علی اصغر یار محمدی

یادم هست که آن شمع فروزان ارشاد و ایمان که در تاریخ 1364 شمسی خاموش شد و مرغ جانش از عالم خاک به عالم پاک پرگشود و در دامن ملامال محبتش ما را پرورش داد ، می فرمود : در سرانه ( یعنی همان زمان ) زردآلوها بدنیا آمدی .

و این سجل با تاریخ تولد 5/3/1327 متعلق به اولین فرزند ذکورش بوده که در گذشته است و لذا این شناسنامه سند هویت مخلص است ، میراثی است از برادر ، به خالقش پیوسته .

و باز به یاد دارم اولین آموزگار که مامور افتتاح مدرسه ای در روستای ما « سعدآباد » بود به این شرط به این سمت مقدس منصوب شده بود که حداقل توان جذب ده شاگرد را بعنوان پایه گشایش دبستان داشته باشد . لذا او جناب آقای عاصمی ( اگر زنده است خدا نگهدارش و اگر در قید حیات نیست قطعا به ملکوت اعلی پیوسته است ) به همراه فراش وقت آقای علینقیان که از شهر می آمدند ، سراسر روستا را برای جذب حداقلی شاگرد در می نوردیدند . تصادفا منهم چون دیگر بچه های روستا گریزان از مدرسه ، به چنگ با محبت فراش خدا بیامرز ، اسیر مدرسه شدم .

شاید پنج ساله بودم ، چه اسارتی ، گویا محیط اسارت که اتاقی از مجموعه انبار ذغال سنگ ، حمام روستا بود ، قطعه ای از بهشت بوده است .

دبستان روستا تا پایان سال چهارم ابتدایی به پایان می رسد و این پایان مصادف است با سال 1337 شمسی . طعم شیرین آموزش و محبت های وافر و پیگیر مادر بی مانندم ، مرا پیاده ، روانه دبستان اردیبهشت شاهرود در مجاورت مسجد امام حسن مجتبی ( ع ) و حمام معروف چهارسوق نمود و دو سال دوران ابتدایی با برگزاری امتحانات پایانی ، که توسط اداره فرهنگ مرکز استان ( سمنان ) برگزار می شد به اتمام رسید .

با فرا رسیدن تعطیلی مدارس بنا به تصمیم مرحوم پدرم ( که او نیز ده سال قبل خرقه تهی کرده و کالبد جسمانی را در خاکستان دنیا نهاده و سر در نقاب غروب کشیده و رحلت فرموده ) به شاگردی خیاطی مرحوم آقای دزیانی فرستاده شدم .

اولین وظیفه من در محیط جدید ، آماده سازی ، اطوهای ذغالی در آخور ذغال بود . دست بر تصادف ، در آذر ماه ، همانسال ( 1339 ) معلم سال ششم ابتدایی که ایشان نیز پرتو خود را از این جهان خاکی برگرفته و رحلت فرموده اند ، برای سفارش و دوخت کت و شلوار دامادیش نزد استاد آمده بود که با چهره ای ذغال اندوده ، بنده


آرزوهای دکتر علی اصغر یارمحمدی

خداوندا ...

مرا چنان بمیران که از ابتدا آن بوده ام ، نه اینکه حال اینم .

خصلت نوکری و خدمتگزاری به مردمی از جنس خود را از من مستان ، بویژه برای اهالی شریف شاهرود که از پول آباء و اجدادآنها هزینه تحصیل من پرداخت شده است .

عمری بده که در خدمت تربیت گروه پزشکی هزینه شود ، تا آیندگان ما ، در پناه خدمات آنها ، در آسایش زندگی کنند .

آرزو دارم بخشی آموزشی ، درمانی را در شاهرود راه اندازی کنم ، تا کاربرد عام داشته باشد و اگر بشود درمانگاهی در سعد آباد .

به فرزندان ما توان فراگیری ، در پرتو تحمل ناملایمات ، عطا فرما .

همه رفتگان را بیامرز و رحمت واسعه خود را ، به آن مادر بی مانند و پدر زحمتکش فقیر ، ولی با دلی با محبت به پهنای اقیانوس ارزانی دار . 

دوستان مرا از مخلص راضی بدار .  انشا ا ...


اگر می خواهید هنر خوشبخت زیستن را به فرزندان خود بیاموزید به آنها بگوئید که خوشبختی ، داشتن آنچه می خواهید نیست بلکه رضایت دادن به آن چیزی است که دارید‌ .  به فرزندان بگوئید خوشبختی بدون خوب بودن امکان پذیر نیست ‌. باید بتوانند برای دیگران کاری انجام دهند ‌. سعی کنید هر روز ، برای دیگران کاری انجام دهید ‌.

صداقت مترادف درستکاری است ‌. انسان های صادق از دروغ و تقلب و دزدی مبرا هستند ‌. به فرزندان خود بیاموزید که صداقت یکی از ارزشمند ترین برنامه های زندگی است ، که می توانند داشته باشند ‌.

به فرزندان آموزش دهید که خیر خواه مردم باشند ، برای آنها آرزوی خوشبختی کنند ، در صورت نیاز به کمک آنها بشتابند و به حساب دیگر ، آنچه را که برای خود نمی پسندند برای دیگران هم پسند نکنند ‌. فرزندان باید بدانند که عشق یعنی صبر، یعنی مهربانی ، یعنی حسادت نکردن ، یعنی خودخواه نبودن و فخر فروشی نکردن‌ . 

کتاب را بخش مهمی از زندگی کودک بدانید ، برای یادگرفتن ارزش زیادی قائل شوید ‌. برای کودکان هفته ای چند بار کتاب بخوانید ، برای فرزندان خود آموزش های تکمیلی تدارک ببینید‌ .

لازمه میهن پرستی این است که فرزندان خود را با شخصیت ها و قهرمانان بزرگ تاریخ کشور آشنا سازید ، آنها باید بدانند چه کسانی در سال های گذشته به میهنشان خدمت کرده اند ‌. فرزندان باید مردان نامی ، مصمم ، شجاع و از خود گذشته سرزمین خود را بشناسند ‌.

به کودک آموزش دهید تا به قانون ، به حقوق مردم ، به شان انسان و به محیط خود احترام بگذارد ‌.

به فرزندان بیاموزید که حرص ، شهوت ، خشم ، شکم پرستی ، حاشاکردن ، کاهلی نمودن ، و ...  به این سادگی دست از سر انسان بر نمی دارد و به همین دلیل است که انسان با آنکه بزرگ می شود و در زمینه های اخلاقی رشد می کند ، رفتار های ناپخته دارد‌ .

باید به کودکان خود بیاموزیم که سکوت در برابر ظلم به معنای مشارکت در ظلم است‌ .

فرزندان خود را به شرکت در فعالیت های ورزشی تشویق کنید و خود نمونه و سرمشق روحیه ورزشکاری برای آنها باشید ‌. خویشتن داری در زمین ورزش را به کودک خود بیاموزید ‌.

هنر تفکر و عمل کردن را به فرزندان بیاموزید ‌. فکر کردن درست و حساب شده را برای کودکان توضیح دهید ‌. به آنها آموزش دهید که برای انجام کارهای خود با طرح این سه پرسش ، قدم های حساب شده ای را بر دارند ‌:

چه راههائی دارم ؟

نتایج احتمالی هر یک از آنهاچیست ؟

بهترین تصمیم کدام است ؟

به کودکان یاد دهید تا از خواسته های دیگران آگاهی پیدا کنند تا بتوانند به آنها کمک کنند ‌.