مرکز خدمات مشاوره ای طلوع زندگی

ارتقاء سلامت خانواده

آدم بی گناه پای دار می رود ولی سر دار نمی رود

مولفان : غلامحسین ریاحی ، بنفشه ریاحی

روایت است که در یک درگیری قتلی رخ می دهد و قاتل فرار می کند . مامورین به شخصی مضنون می شوند و او را دستگیر می کنند . فرد مضنون هر چه التماس می کند که من بی گناهم حرفش را قبول نمی کنند ؛ و پس از محاکمه چون شاهدی ندارد به اعدام محکوم می شود .

روز اعدام طناب بر گردن او می بندند و بالای دار می کشند اما طناب پاره می شود و از بالای دار می افتد . وقتی دوباره می خواهند او را بالا بکشند قاتل اصلی که جز تماشاگران بوده جلو می آید و می گوید : او را رها کنید ، او بی گناه است و قاتل منم .

پس او را به زندان می برند و بی گناه را آزاد می کنند . مقصود این مثل این است که شخص بی گناه مجازات نخواهد شد . و در پایان بی گناهی اش ثابت می شود ، ولو به پای چوبه ی دار .

 


نان پشت شیشه مالیدن

مولفان : غلامحسین ریاحی ، بنفشه ریاحی

مغازه داری بسیار خسیس ، شاگردانش را هر روز ظهر برای کار کردن در مغازه نگه می داشت و چون نمی خواست به آنان چیز زیادی بدهد مقداری روغن درون شیشه ریخته بود و به آنان می گفت که نانی که از منزل با خود آورده اند پشت شیشه بمالند و بخورند ، شاگردان هم چنین می کردند    .

 از قضا یک روز اوستا نیامده بود و شاگردان چون گرسنگی به آنها فشار آورده بود نان را برپشت قفل در می مالیدند و می خوردند ، که ناگهان اوستا از راه رسید و شروع کردن به کتک زدن شاگردان که ای فلان فلان شده ها مگر شما نمی توانید یک روز نان خشک بخورید . شخصی به وساطت آمد وگفت آنها را نزن اشتباه کردند . و مرد درپاسخ گفت : من بخاطر پولش نمی گویم عادت می کنند .

 

 


نه می خواهم خدا گوساله را به همسایه ام بدهد و نه ماده گاو را به من

مولفان : غلامحسین ریاحی ، بنفشه ریاحی

زنی همیشه به همسایه ها و دیگران حسودی می کرد و از این بابت خیلی هم عذاب می کشید ، روزی به درگاه خداوند متعال نالید و از او یک ماده گاو درخواست کرد . همسایه ای که شاهد تقاضای او بود ، گفت : چون تو خیلی حسودی ، خدا به تو گاو نمی دهد ، مگر از خدا بخواهی که اول گوساله ای به همسایه ات بدهد و بعد ماده گاوی به تو .

زن حسود در جواب گفت : حالا که اینطور است ، نه می خوام خدا گوساله را به همسایه ام بدهد ، نه ماده گاوی را به من .

 

 


نان گدایی را گاو خورد دیگر به کار نرفت

مولفان : غلامحسین ریاحی ، بنفشه ریاحی

روایت اول :

شیارکاری با یک بند گاو در صحرا مشغول شخم زدن و کشت گندم بود ، گدایی آمد و با چاخان و زبان بازی ، سیفال تو پالان ( چالوسی ) شیار کار کرد و شروع کرد به دعا و ثنایی که مرسوم گداها است که : خدا برکت بده ، چشمه ی خواجه خضره ، برکت به گوشه کرت باشه ، یه مش گندم به من بده پیش خدا گم نمیشه .

شیار کار گفت : بابا این گندما به این زحمت میباس برن تو دل زمین و هفت هشت ماه آب بخورن و ما هم خون دل و سرما و گرما بخوریم و هزار جور زحمت بکشیم تا فصل تابستون گندمی درو کنیم و خودمون و بچه بارمون و اهل و عیالمون و ارباب و مباشر و حیون و حشر و مرغ و چرغ و یه مش زن و مرد شهری هم بخورن ما وسیله ی کار وسیله ساز هستیم ؛ تو هم زحمت بکش بهتر از بیکاری و گداییه از همه گذشته این گندم بذره و مال اربابه و من دست حروم به اون دراز نمیکنم برکتش ورداشته میشه .

 

گدا قانع شد و گفت : من از راه دوری آدم یه ساتویی ایجو دراز می شم .

توبره گداییش را گذاشت کنار دستش و خواب غفلت نرقلندری و بیعاری او را از جا برداشت . شیار کار هم مشغول شیار کردن و شخم زدن بود تا کارش تمام شد . گاوهایش را طبق معمول ول کرد که بروند آب بخورند ، خودش هم رفت یک گوشه نشست که خستگیش در برود . یکی از گاوها خود را به توبره ی گدا رساند و سفره ی نان او را به دندان گرفت و تا گدا و شیارکار متوجه شوند گاو نان را بلعید . شیارکار خود را به گاو رساند و چوب را کشید به بخت گاو و حالا نزن کی بزن . گدا ماتش زد و گفت : بابا طوری نشده ، نشنیدی میگن به فقیر چه نونی بدی چه نونش بستونی تفاوتی نداره .

شیارکار که گاوش فرار کرده بود ، تو سر خودش میزد و خدا خدا میکرد . باز گدا گفت : بابا ! من حرفی ندارم ، دگه تو چرا خودته میزنی بیا منه بزن وای به حال حیون زبون بسته که به گیر تو آدم ندیده افتاده ؛ تو که راضی نمیشی گوت نون کس دگه ر بخوره چطور راضی میشی زن و بچهت نون توره بخورن ؟

شیارکار گفت : ها راست میگی ولی اینجور نیس ، تو میری تو ده باز نونی گدایی میکنی اما گو من که نون گدایی خورد دگه به کار نمیره .

 

روایت دوم :

زارعی در موقع استراحت ، گاو خودش را در گوشه ای بسته بود و خودش به دنبال کارش رفته بود ؛ یک نفر پیله ور آمد و در نزدیکی گاو بار انداخت و از کثرت خستگی به خواب رفت . گاو هم خودش را به خورجین پیله ور رساند و سرش را توی خورجین کرد و هرچه خوردنی در آن بود خورد . پیله ور پس از مدتی بیدار شد دید گاو هرچه خوردنی داشته خورده به ناچار به سراغ صاحب گاو رفت که خسارت خودش را از او بگیرد . وقتی که مطلب را به او گفت صاحب گاو جواب داد : اشتباه کردی تو باید پول گاو مرا بدهی .

پیله ور گفت : چرا من باید پول گاو تو را بدهم ؟ صاحب گاو جواب داد : برای اینکه تو لقمه ی گدایی به گاو من دادی و گاو که نان گدایی و نان مفت خورد دیگر به درد کار نمیخورد .

 


نان و انگور واینهمه جنجال !

مولفان : غلامحسین ریاحی ، بنفشه ریاحی

هر وقت چند نفر سخن همدیگر را نفهمند و بر سر موضوعی واحد با هم جدال کنند کردها گویند: نان و انگور و این همه جنجال؟...

 روزی سه نفر همسفر که اولی کرد بود و دومی فارس و سومی ترک، به شهری رسیدند. هر سه نفر زبان همدیگر را نمی‌فهمیدند، قرار بود ناهار بخورند. اولی به کردی گفت: «من نان و تری اخوم» دومی نیز به فارسی گفت: «من نان و انگور می‌خورم» و سومی هم به ترکی گفت: «من اوزوم چورک بییرم» ولی اولی نفهمید که دومی همان نان و انگور را می‌خواهد و دومی هم نفهمید که سومی مایل به خوردن نان و انگور است. درنتیجه کارشان به نزاع و مجادله و زد و خورد رسید. چند نفر که زبان هر سه را بلد بودند میانجی شدند و به آنان فهماندند که هر سه نفر یک حرف می‌زنند.

 

حضرت مولانا جلال‌الدین محمد بلخی در مثنوی معنوی حکایتی آورده است با این عنوان «بیان منازعات چهار کس جهت انگور با همدگر به علت آنکه زبان یکدیگر را نمی‌دانستند» که با این ابیات آغاز می‌شود:

 

چارکس را داد مردی یک درم

هر یکی از شهری افتاده به هم

 

فارسی و ترک و رومی و عرب

جمله با هم در نزاع و در غضب

 

فارسی گفتا از این چون وارهیم

هم بیا کاین را به انگوری دهیم

 

آن عرب گفتا معاذالله لا

من عنب خواهم نه انگور ای دغا

 

آن یکی کز ترک بد گفت ای کزم

من نمی‌خواهم عنب خواهم ازم

 

آنکه رومی بود گفت این قیل را

ترک کن خواهم من استافیل را

 

مثنوی دفتر دوم