مرکز خدمات مشاوره ای طلوع زندگی

ارتقاء سلامت خانواده

برای به دست آوردن آزادی ، یک عمل جسورانه کافیست

رام کنندگان حیوانات سیرک برای مطیع کردن فیلها از ترفند ساده ای استفاده می کنند . زمانی که حیوان هنوز بچه است ، یکی از پاهای او را به تنه درختی می بندند . حیوان جوان هر چه تلاش می کند نمی تواند خود را از بند خلاص کند اندک اندک این عقیده که تنه درخت خیلی قوی تر از اوست در فکرش شکل می گیرد .

وقتی حیوان بالغ و نیرومند شد ،کافی است شخصی نخی را به دور پای فیل ببندد و سر دیگرش را به شاخه ای گره بزند . فیل برای رها کردن خود تلاشی نخواهد کرد .

پای ما نیز ، همچون فیلها ، اغلب با رشته های ضعیف و شکننده ای بسته شده است ، اما از آنجا که از کودکی قدرت تنه درخت را باور کرده ایم ، به خود جرات تلاش کردن نمی دهیم ، غافل از اینکه : برای به دست آوردن آزادی ، یک عمل جسورانه کافیست .

 

 


تصمیمات خدا مرموزند ، اما همواره به نفع ما هستند .

شهسواری به دوستش گفت : بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم . می خواهم ثابت کنم که او فقط بلد است به ما دستور بدهد ، و هیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند .

دیگری گفت : موافقم . اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم .

وقتی به قله رسید ند ، شب شده بود . در تاریکی صدایی شنیدند : سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید و آنها را پایین ببرید .

شهسوار اولی گفت : می بینی؟ بعداز چنین صعودی ، از ما می خواهد که بار سنگین تری را حمل کنیم . محال است که اطاعت کنم !

دیگری به دستور عمل کرد . وقتی به دامنه کوه رسید ، هنگام طلوع بود و انوار خورشید ، سنگهایی را که شهسوار مومن با خود آورده بود ، روشن کرد . آنها خالص ترین الماس ها بودند ...

مرشد می گوید : تصمیمات خدا مرموزند ، اما همواره به نفع ما هستند .

 

 


داستان کوتاه و زیبای عشق ، ثروت ، موفقیت

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید . به آنها گفت : من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید ، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم .

آنها پرسیدند : آیا شوهرتان خانه است؟

زن گفت : نه ، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته .

آنها گفتند : پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم .

عصر وقتی شوهر به خانه برگشت ، زن ماجرا را برای او تعریف کرد . شوهرش به او گفت : برو به آنها بگو شوهرم آمده ، بفرمائید داخل .

زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد . آنها گفتند : ما با هم داخل خانه نمی شویم .

زن با تعجب پرسید : چرا!؟

یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت : نام او ثروت است . و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت : نام او موفقیت است . و نام من عشق است ، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم .

زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد . شوهـر گفت : چه خوب ، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود ! ولی همسرش مخالفت کرد و گفت : چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟

فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید ، پیشنهاد کرد : بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود .

مرد و زن هر دو موافقت کردند . زن بیرون رفت و گفت : کدام یک از شما عشق است ؟ او مهمان ماست .

عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند . زن با تعجب پرسید : شما دیگر چرا می آیید؟

پیرمردها با هم گفتند : اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید ، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست !

آری ... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید .

 

 


   داستان زندگی عجیب و واقعی عقاب

عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است . عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند . ولی برای اینکه به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد . زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد : چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته نگاه دارند . نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود . شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسببند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد . در این هنگام عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد . یاباید بمیرد و یا آن که فرایند دردناکی را که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد .

 

برای گذرانیدن این فرایند عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند . در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود . پس از کنده شدن نوکش ? عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند ? سپس باید چنگال هایش را از جای برکند . زمانی که به جای چنگال های کنده شده ? چنگال های تازه ای در آیند ? آن وقت عقاب شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند . سرانجام ? پس از پنج ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد آغاز کرده ... و سی سال دیگر زندگی می کند .

 

چرا این دگرگونی ضروری است ؟؟؟

 

بیشتر وقت ها برای بقا ? ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم . گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی ? عادتهای کهنه و سنتهای گذشته رها شویم . تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصتهای زمان حال بهره مند گردیم .

 

 

 


رشدِ درختِ بامبو ؛ دلیلی برای ادامةزندگی!

روزی مرد جوانی تصمیم گرفت که دیگر همه چیز را رها کند ، خانواده و دوستانش را ، شغلش را و خلاصه تمام وابستگیهای زندگی اش را .

به جنگلی رفت تا برای آخرین بار با خداوند صحبت کند و اگرنتوانست دلیل قانع کننده ای برای ادامة زندگی خود بیابد به آن نیز خاتمه دهد .

خطاب به خداوند فریاد زد : آیا می توانی دلیلی برای ادامة این زندگی برا یم بیاوری!؟

و پاسخ خداوند او را شگفت زده کرد : آیا در اطراف خود درختانِ سرخس و بامبو را می بینی؟

هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم به خوبی از آنها مراقبت نمودم ، به آنها نور و آب و غذای کافی دادم . دیر زمانی نپائید که سرخس سراز خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود .

من از او قطع امید نکردم در دومین سال سرخس ها بیشتررشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود . من بامبوها را رها نکردم ، درسال های سوم وچهارم نیز بامبوها رشد نکردند اما من ازآنها قطع امید نکردم بالاخره درسال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد ، در مقایسه با سرخس بسیار کوچک و کوتاه بود اما با گذشت شش ماه ارتفاع آن به بیش از سی متر رسید پنجاه سال طول کشید تا ریشه های بامبو به اندازة کافی قوی شوند ، ریشه هائی که بامبو را قوی می ساختند آنچه را برای زندگی بدان نیاز داشت فراهم می کردند .

پیام خداوند در ادامه اینچنین بود : آیا می دانی در تمام این سال ها که تو درگیرِ مبارزه با سختی ها و مشکلات خودت بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی و من در تمام این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبو را رها نکردم .

هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن . بامبو و سرخس دو گیاهِ متفاوتند اما هر کدام به نوبة خود به زیبائیِ جنگل کمک می کنند . زمانِ تو نیز فرا خواهد رسید ، تو نیز رشد میکنی و قَد می کشی .

 

 مرد جوان در دل می گفت : من چقدر قد میکشم !؟

از او پرسیده شد : بامبو چقدر رشد میکند؟

و او جواب داد : هر چقدر که بتواند .

ندا آمد : تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی هراندازه که بتوانی ولی به یاد داشته باش که من هرگز تو را رها نخواهم کرد و در هر زمان پشتیبان تو خواهم بود ، پس هرگز نا امید نشو آنچه امروز یک درخت را تنومند و سایه گستر و پُر ثمر ساخته ، ریشه دواندنِ بذرِ آن در تاریکی هایِ خاک بوده است . درهنگامة رنجهایِ بزرگ ، ملال هایِ طاقت فرسا ، شکست ها و مصیبت های خورد کننده ، فرصتهای بزرگی برای تغییر ، گام نهادن به جلو و خلق آینده ایجاد می شود .

مأموریتِ شما در زندگی بی مشکل زیستن نیست ، بلکه با انگیزه زیستن و امیدوار زیستن است . پس زندگی را باور کن همانگونه که هست ، با همه دردها و رنج ها یش ، با همه شادیها و غمهایش ، با همه ملالها و دل فریبی هایش ، با همه شکستها و پیروزیهایش و با همه خاطراتِ تلخی ها و شیرینی هایش . زندگی را دوست بدار و به سرنوشت امیدوار باش . هر روز را با امید و ایمان به خدا و فردای بهتر به شب برسان .

اینگونه باش تا زندگی برایت سهل تر و زیبا تر شود یقین داشته باش که از دید خداوند پنهان نخواهی ماند و همواره از مراقبت و همراهی او بهره مند خواهی شد .