سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرکز خدمات مشاوره ای طلوع زندگی

ارتقاء سلامت خانواده

ریشه ضرب المثل ها

آتش بیار معرکه

لغت مرکب آتش بیار در اصطلاح عامه کنایه از کسی است که در ماهیت دعوی و اختلاف وارد نباشد بلکه کارش صرفاً سعایت و نمامی و تشدید اختلاف بوده و فطرتش چنین اقتضا کند که به قول امیر قلی امینی : « میان دو دوست یا دو خصم سخن چینی و فتنه انگیزی کند» .

این مثل که به ظاهر ساده می آید چون سایر امثال و حکم ریشه تاریخی دارد و شرح آن بدین قرار است :

همان طوری که امروز دستگاه جاز عامل اساسی ارکستر موسیقی بشمار می آید ، در قرون گذشته که موسیقی گسترش چندانی نداشت ، ضرب و دف ، ابزار کار اولیه عمله طرب محسوب می شد . هر جا که می رفتند آن ابزار را زیر بغل می گرفتند و بدون زحمت همراه می بردند .

عاملان طرب در قدیم مرکب بودند از : کمانچه کش ، نی زن ، ضرب گیر ، دف زن ، خواننده ، رقاصه و یک نفر دیگر بنام « آتش بیار یا دایره نم کن » که چون از کار مطربی سررشته نداشته وظیفه دیگری به عهده وی محول بوده است .

همه کس می داند که ضرب و دف از پوست و چوب تشکیل شده است . پوست ضرب و دف در بهار و تابستان خشک و منقبض می شود و احتیاج دارد که هر چند ساعت آنرا با « پف نم » مرطوب و تازه کنند تا صدایش در موقع زدن به علت خشکی و انقباض تغییر نکند .

این وظیفه را دایره نم کن که ظرف آبی در جلویش بود و همیشه ضرب و دف را نم می داد و تازه نگاه می داشت ، بر عهده داشت . اما در فصول پائیز و زمستان که موسم باران و رطوبت است ، پوست ضرب و دف بیش از حد معمول نم بر می داشت و حالت انبساط پیدا می کرد . در این موقع لازم می آمد که پوستها را حرارت بدهند تا رطوبت اضافی تبخیر شود و به صورت اولیه درآید .

شغل دایره نم کن در این دو فصل عوض می شد و به آتش بیار موسوم می گردید . زیرا وظیفه اش این بود که به جای ظرف آب که در بهار و تابستان به آن احتیاج بود ، منقل آتش در مقابلش بگذارد و ضرب و دف مرطوب را با حرارت آتش خشک کند .

با این توصیف به طوری که ملاحظه می شود ، آتش بیار یا دایره نم کن ، که اتفاقا هر دو عبارت به صورت امثله سائره درآمده است ؛ کار مثبتی در اعمال طرب و موسیقی نداشت . نه می دانست و نه می توانست ساز و ضرب و دف بزند و نه به آواز و خوانندگی آشنایی داشت . مع ذالک وجودش به قدری مؤثر بود که اگر دست از کار می کشید ، دستگاه طرب می خوابید و عیش و انبساط خاطر مردم منغض می شد .

افراد ساعی و سخن چین عیناً شبیه شغل و کار همین آتش بیارها و دایره نم کن ها را دارند ؛ که اگر دست از سعایت و القای شبهات بردارند ، اختلافات موجود خود به خود و یا بوسیله مصلحین خیر اندیش مرتفغ می شود . ولی متأسفانه چون خلق و خوی آنها تغییر پذیر نیست ، و از آن جهت که لهیب آتش اختلاف را تند و تیز می کنند ، آنها را به « آتش بیار » تشبیه و تمثیل می کنند . چه در ازمنه گذشته که دستگاه طرب ( غنا ) از نظر مذهبی بیشتر از امروز مورد بی اعتنایی بود ، گناه اصلی را از آتش بیار می دانستند و مدعی بودند که اگر ضرب و دف را خشک و آماده نکند دستگاه موسیقی و غنا خود به خود از کار می افتد و موجب انحراف اخلاقی نمی شود .

 


خصوصیات کودکان یازده و دوازده ساله

خصوصیات جسمانی - حرکتی :

گرایش به فعالیت و تحرک بیشتر می شود .

وزن دختران یازده ساله از وزن و قد پسران هم سنشان بیشتر می شود .

فعالتر از مراحل قبلی رشد است و دوست دارد مشکلاتش را شخصا حل کند .

بین عضلات چشم و حرکات دست برای نوشتن هماهنگی ایجاد می شود .

مدل های ایده آلی او دارای خصوصیات جسمانی بارز هستند .

رفتار او تحت تاثیر خصوصیات ساختمان بدن او قرار دارد .

خصوصیات عقلی -  ذهنی :

به تدریج به مرز تفکر انتزاعی می رسد و می تواند به تدریج در غیاب اشیاء در مورد آنها تفکر کند .

کودک دوازده ساله می تواند فرضیه هایی که ممکن است حقیقی و یا غیر حقیقی باشند مورد توجه قرار دهد .

نیروی خلاقه در تجسم فضایی و درک روابط عددی افزایش پیدا می کند .

قوه حافظه به سرعت توسعه پیدا می کند .

می تواند اشیاء را از نظر خصوصیاتی که کمتر مشهودند طبقه بندی کند .

رشد عقلی به سرعت در جهت آشنایی با مفاهیم پیش می رود .

آهنگ رشد اندیشه و استدلال سریعتر از مراحل پیشین است .

رابطه علت و معلول را درک می کند .

جهات فرعی را به تدریج می آموزد .

مفهوم زمان را می فهمد .

نیروی اندیشیدن و استدلال از طریق حل مسئله و آزمون راه حل های مختلف افزایش می یابد .

 خصوصیات عاطفی :

می تواند بعضی از عکس العمل ها را به عللی پنهان نگاه دارد .

در تعبیر عواطف و انفعالات تا حدی آینده را در نظر می گیرد .

در نوشتن و نقاشی های او معمولا سلیقه های شخصی و هنری دیده می شود .

کودک کمرو در این مرحله از همسالان و مخصوصا بزرگسالان جدا می شود .

حالات هیجانی و خشم بلند مدت تر است و بیش از چند دقیقه طول می کشد .

واکنش های خشم و ترس جنبه لفظی پیدا می کند .

در ناراحتی و اندوه دیگران همدردی می کند و از دیگران نیز چنین توقعی دارد .

رفتار کودکان با یکدیگر تا حدی از ارتباط عاطفی معلم و شاگرد متاثر می شود .

به تدریج از آینده نا موفق می ترسد .

به خطر افتادن موقعیت گروهی موجب خشم و نگرانی در او است .

خصوصیات اجتماعی :

در انتخاب دوستان همجنس خود را انتخاب می کند .

برای انتخاب دوست نظم و نظافت و خصوصیات شخصی اورا ملاک قرار می دهد .

همسالان و همکلاسان بیش از سایرین برای او اهمیت دارند .

محیط اجتماعی سرچشمه تصورات و اندیشه های خلاق او است .

آرامش روانی او هنگامی تامین است که افراد گروه او را بپذیرند .

رفتار اجتماعی بین کودکی و بزرکسالی در نوسان است .

از کردار و رفتار غیر عادلانه نفرت دارد .

کارهای گروهی را به فعالیت های انفرادی ترجیح می دهد .

رفتارهای اجتماعی با معیارهای مورد پسند بزرگسالان اصلاح می شود .

ضمن اطاعت از بزرگسالان به تدریج به خود مختاری گرایش پیدا می کند .

نیاز به استقلال افزایش پیدا می کند .

یکی از عوامل محبوبیت در گروه همسالان مهارت های بدنی او است .

پسران برای قدرت بدنی بیش از امتیازات دیگر ارزش قائل هستند .

قادر می شود عواطف جمعی را درک کند .

 

 


آثار عصبانیت

پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت . پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت هر بار که عصبانی می شوی باید یک میخ به دیوار بکوبی .

روز اول ، پسر بچه تعدادی میخ به دیوار کوبید . طی چندین هفته بعد ، همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند ، تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر می شد .

بالاخره روزی رسید که پسر بچه دیگر عصبانی نمی شد . او این مساله را به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد که میخ ها را از دیوار بیرون آورد . پسر بچه توانست به پدرش بگوید که تمام میخ ها را از دیوار بیرون آورده است .

پدر ، دست پسر بچه را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت : پسرم ! تو کار خوبی انجام دادی اما به سوراخ های دیوار نگاه کن . وقتی تو در هنگام عصبانیت ، حرف هایی می زنی ، آن حرف ها هم می توانند چنین آثاری به جای بگذارند . 


صبح فردا دیدم

که حسن با پدرش و یکی مرد دگر

سوی من می آیند  ...

خجل و دل نگران ،

منتظر ماندم من

تا که حرفی بزنند

شکوه ای یا گله ای ، یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام ،

گفت : لطفی بکنید ،

و حسن را بسپارید به ما

گفتمش ، چی شده آقا رحمان ؟؟؟

گفت : این خنگ خدا

وقتی از مدرسه برمی گشته

به زمین افتاده

بچه ی سر به هوا ،

یا که دعوا کرده

قصه ای ساخته است

زیر ابرو و کنار چشمش ،

متورم شده است

درد سختی دارد ،

می بریمش دکتر

با اجازه آقا  ...

چشمم افتاد به چشم کودک  ...

غرق اندوه و تاثر گشتم

منِ شرمنده معلم بودم

لیک آن کودک خرد وکوچک

این چنین درس بزرگی می داد

بی کتاب ودفتر  …

من چه کوچک بودم

او چه اندازه بزرگ

به پدر نیز نگفت

آنچه من از سرخشم ، به سرش آوردم

عیب کار از خود من بود و نمی دانستم

من از آن روز معلم شده ام  …

او به من یاد بداد درس زیبایی را  ...

که به هنگامه ی خشم

نه به دل تصمیمی

نه به لب دستوری

نه کنم تنبیهی

یا چرا اصلا من عصبانی باشم

با محبت شاید ، گرهی بگشایم

با خشونت هــرگــز  ...

هــرگــز .

؟


گوشه ی صورت او قرمز شد 

هق هقی کرد و سپس ساکت شد  ...

همچنان می گریید  ...

مثل شخصی آرام ، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله ، درکنارم خم شد

زیر یک میز ، کنار دیوار ،

دفتری پیدا کرد  ...

گفت : آقا ایناهاش ،

دفتر مشق حسن  !

چون نگاهش کردم ، عالی و خوش خط بود

غرق در شرم و خجالت گشتم

جای آن چوب ستم ، بردلم آتش زده بود

سرخی گونه او ، به کبودی گروید  ...