مرکز خدمات مشاوره ای طلوع زندگی

ارتقاء سلامت خانواده

از قضاوت پرهیز کن!       

کوه و سنجاب با هم نزاع می‌کردند .

کوه به سنجاب گفت : تو یک کوچولوی مغرور هستی .

سنجاب پاسخ داد : تردیدی نیست که تو خیلی بزرگی ، همه چیز باید گرد هم آیند تا این فضا را بسازند ، اما فکر نمی‌کنم که مقام و موقعیت من مایه شرمندگی‌ام باشد . البته من به بزرگی تو نیستم اما تو هم به کوچکی من نیستی و حتی نصف چابکی و سر زندگی من را نداری . انکار نمی‌کنم که تو می‌توانی یک رد پای زیبای سنجاب بسازی اما بدان که استعدادها متفاوت است ؛ همه‌چیز خوب ، کامل و تمام عیار آفریده شده ، آنچه هست ، واجب و ضروری است . اگر من نمی‌توانم جنگل‌ها را روی پشت خود حمل کنم ، تو هم نمی‌توانی یک فندق را بشکنی .

 


به اندازه ی فاصله ی زانو تا زمین ! ...       

روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند : فاصله بین دچار یک مشکل شدن تا راه حل یافتن برای حل مشکل چقدراست؟

استاد اندکی تامل کرد و گفت : فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است !

آن دو مرد جوان گیج و آشفته از نزد او بیرون آمدند و در بیرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند . اولی گفت : من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد . با یک جا نشینی و زانوی غم در آغوش گرفتن هیچ مشکلی حل نمی شود .

دومی کمی فکر کرد و گفت : اما اندرزهای پیران معرفت معمولا بارمعنایی عمیق تری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند . آنچه تو می گویی هزاران سال است که بر زبان همه جاری است و همه آن را می دانند . استاد منظور دیگری داشت .

آن دو تصمیم گرفتن نزد استاد بازگردند و از خود او معنای جمله اش را بپرسند . استاد با دیدن مجدد دو جوان لبخندی زد و گفت : وقتی یک انسان دچار مشکل می شود . باید ابتدا خود را به نقطه صفربرساند . نقطه صفر وقتی است که انسان در مقابل کائنات و خالق هستی زانو می زند و از او مدد می جوید .

بعد از این نقطه صفر است که فرد می تواند برپا خیزد و با اعتماد به همراهی کائنات دست به عمل زند . بدون این اعتماد و توکل برای هیچ مشکلی راه حل پیدا نخواهد شد . باز هم می گویم ... فاصله بین مشکلی که یک انسان دارد با راه چاره او ، فاصله بین زانوی او و زمینی است که برآن ایستاده است .

 


رهگذری به شخصی که در زیر درخت سالخورده ای آرمیده بود

گفت : نمی ترسی

شخص پاسخ داد : از چه؟

رهگذر گفت : شاید درخت بر روی تو فروافتد .

و شخص پاسخ داد : شاید درخت هرگز فرو نیافتد .

در این تمثیل ، تفاوت دو اندیشه متضاد را که یکی در جهت نگرانی و اضطراب و دیگری در راستای وارهیدگی و آرامش است به خوبی مشاهده می کنید .


این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده .

شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد . خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند . این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود .

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد . وقتی میخ را بررسی کرد متعجب شد ؛ این میخ ده سال پیش ، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود !!!

چه اتفاقی افتاده ؟

در یک قسمت تاریک بدون حرکت ، مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مانده !!!

چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است .

متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد .

در این مدت چکار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده ؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر ، با غذایی در دهانش ظاهر شد !!!

مرد شدیدا منقلب شد .

ده سال مراقبت . چه عشقی ! چه عشق قشنگی !!!

 

اگر موجود به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق شویم ، اگر سعی کنی

 


چشم ها را باید شست ... جور دیگر باید دید   

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند . روز بعد ضمن صرف صبحانه ، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت : لباس‌ها چندان تمیز نیست . انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید . احتمالا باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد .

همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت .

هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد ، زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد ، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت : یاد گرفته چطور لباس بشوید . مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده .

 مرد پاسخ داد : من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!

 

زندگی هم همینطور است . وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم ، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه‌کردن هستیم بستگی دارد . قبل از هرگونه انتقادی ، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به‌ جای قضاوت کردن فردی که می ‌بینیم ، در پی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم ؟