نیاز های ضروری ما
هر انسان عادی شش نیاز روانی ضروری دارد . اگر هر یک از این نیازها بر آورده نشود ، فرد بشدت بیقرار می شود و برای ارضای آنها به تب و تاب می افتد . چنین شخصی ممکن است در ظاهر بشاش ، خوش بر خورد و با محیط خود سازگار باشد ، اما در درون احساس کمبود و عدم موفقییت می کند .
نیاز به محبت
هر کس میل و نیاز درونی به محبت دارد و می خواهد مورد علاقه و احترام حد اقل یک نفر باشد . با دریافت این مهر و محبت احساس هویت می کند و به ارزش خود پی می برد .
محبت به زندگی ما گرما ، غنا و زیبائی می بخشد . اما فقدان آن باعث سردی و کسالت روحی می شود .
امنیت دومین نیاز ضروری انسان است .
انسان موجود پیچیده ای است و نیاز های متعددی دارد . او زمانی احساس امنیت می کند که :
بتواند نیاز های اولیه زندگی کنونی و آتی خود را تامین کند .
جان و مال و حیثیتش در سایه حکومتی صالح در امان باشد .
یقین باید که مرضی او را از پا در نخواهد آورد .
و سرانجام ، کسانی را داشته باشد که در تنگناها به یاریش بشتابند .
ابراز خلاقیت سومین نیاز حیاتی بشر است .
اگر کسی در حرفه یا کار خود خلاق و سازنده نباشد ، خوشحالی را به معنای واقعی اش تجربه نمی کند . این طبیعی است که انسان بخواهد شناخته شود و در این جهان به حساب آید . چنانچه این امکان از او دریغ شود ، احساس کسالت و بی ثمری می کند . اما در صورت ابراز خلاقیت سرزنده و با نشاط می شود و به رضایت درونی می رسد . سرکوب هر نوع خلاقیت به نا آرامی ، تشویش ، سرخوردگی ، و سرانجام به از دست دادن غرور شخصی می انجامد .
مورد چهارم نیاز به قدر شناسی است .
هر کس نیاز دارد در ازای خدمتی که برای دیگران انجام می دهد ، مورد احترام و قدردانی قرار گیرد . در نظرشان مهم جلوه کند و کارش مفید و ارزشمند تلقی گردد . عدم قدردانی چنان باعث آزار آدمی می شود که گاه مجبور به ترک کار خواهد شد .
نیاز پنجم تنوع و گریز از یکنواختی است .
هیچ موجود زنده ای را نمی توان یافت که به کار یکنواخت و کسل کننده بپردازد و احساس ناراحتی و بیماری نکند . هر کاری که برای مدتی طولانی ادامه یابد ، کسالت بار می شود . اما با یک ابتکار جدید می توان یکنواختی را به تنوع بدل ساخت .
نیاز ششم رضایت از خویشتن است .
هر کس ، برغم سر خوردگی ها و شکست های کوچک و بزرگ ، تلاش می کند اعتماد به خویشتن را به نوعی حفظ کند و به زندگی ادامه دهد . انسان هر قدر هم کم استعداد باشد یا صفاتی ناپسند داشته باشد ، بازهم خصلت خوبی در خود می یابد که باعث رضایتش شود .
افرادی که هیچ نشانی از رضایت از خویشتن در آنها دیده نمی شود ، خود را کاملا شکست خورده می پندارند و در این تصورند که دیگر کاری برای انجام دادن ندارند . در نتیجه دست از هر گونه تلاش بر می دارند . احساس بی ارزش بودن همه وجودشان را فرا می گیرد . فکر می کنند در این جهان جائی ندارند و آینده ای تیره و تاریک در انتظارشان است . آنها بیمار ترین ، بدبخت ترین و قابل ترحم ترین مردمان هستند .
بامداد شاهرود . صفحه 2 . پیش شماره 1
7/7/1390