سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرکز خدمات مشاوره ای طلوع زندگی

ارتقاء سلامت خانواده

من و خانواده ام

به روایت : دکتر یار محمدی

ما در سعدآباد یک خانه ( بقول امروزی ها یک اتاق ، فقط ) کاملا گلی داشتیم ، که سقف آن با ارده ( چوب درخت سپیدار ) و سنه ( شاخ و برگ درختان ) پوشانده شده بود . نصف کف آن را یک پلاس مفروش کرده بود و در آن خانه کوچک ، مادر بزرگ ، پدر و مادر ( و تا آن زمان که من بودم ) ، دو برادر و دو خواهر ، جمعا هفت نفر زندگی می کردیم . یادش بخیر ، چه خوش بودیم . حقوق ماهیانه پدر که تنها منبع درآمد خانوار بود , عبارت بود از ماهی سی من گندم ( نود کیلو گرم گندم ) و بعلاوه ده تومان پول . الحق چقدر با برکت بود .

در حال حاضر ، چهار برادر و دو خواهر در قید حیاتیم . من در سال 1358 با خانم زرین تاج مهدوی که در حال حاضر خانه دار است ازدواج کرده و خداوند سه فرزند عنایت فرموده است .

یک دختر که تحصیلات در پایه لیسانس را از دانشگاه صنعتی شریف به پایان برده و بدون وقفه ، در حالیکه چندین دانشگاه معتبر از امریکا ، کانادا و اروپا به او پذیرش داده بودند به دانشگاه چالمرز سوئد پیوست و در رشته مکا نیک با گرایش Autorranted Eingeenrry   دکترا (Ph.D  ) دریافت کرده و خود در آنجا تدریس نیز دارد و در شرکت بزرگ ( VOLVO   ) نیز صاحب منصب است . او با یک مهندس سوئدی که مسلم است بنام Andereos Fridriksson  ازدواج کرده است .

فرزند دوم ، پسری است که پزشک است و به همراه همسر پزشک خود ، در حال حاضر در استرالیا مشغول تحصیل تکمیلی پزشکی و کار است .

فرزند سوم ، پسری است که اخیرا از دانشگاه برق تهران فارغ التحصیل شده و در حال گذراندن استراحت از تحصیل است .

 

 


مسئوولیت های علمی دکتر عرب یار محمدی

مدیر گروه آموزشی اورولوژی دانشگاه مشهد از سال 1379 ،

عضو هیئت بورد ( هیئت ممتحنه رشته اورولوژی تخصصی و فوق تخصصی ) اورولوژی کشور ، از سال 1385 ،

عضو مجمع عمومی سازمان نظام پزشکی کشور از نه سال قبل ،

عضو هیئت ممیزه دانشگاه مشهد از سه سال قبل ،

عضو شورای دانشگاه مشهد از سه سال قبل ،

عضو انتخابی سازمان نظام پزشکی مشهد از سال 1370 ،

عضو دادگاه استانی دانشگاه علوم پزشکی مشهد به حکم وزیر از 6 سال قبل ،

رئیس شورای حل اختلاف ویژه تخلفات بهداشتی ، درمانی استان خراسان رضوی از 8 سال قبل ،

رئیس مرکز آموزشی ، پژوهشی و درمانی منتصریه ( مرکز دیالیز و پیوند اعضاء دانشگاه   O.T.C  ) این مرکز در کشور از نوع خود با توجه به تجمیع دیالیز و تمام پیوندها اعم از کلیه ، کبد ، قلب ، مغز استخوان ، پوست و قرنیه ، اولین مرکز منحصر بفرد است . این مخلص ، این مرکز را به کمک همکاران راه اندازی کرده و انشا ا ... بزودی رسما افتتاح خواهد شد .

کارشناس پزشکی قانونی کشور و سازمان نظام پزشکی در امور پزشکی  .

لازم به تذکر است کلیه مسئوولیت ها ، در تمام رده ها ، افتخاری است . 


عضویت های رسمی و دائمی ، دکتر علی اصغر یارمحمدی ، در جوامع علمی داخل و خارج کشور :

انجمن اورولوژی ایران ،

انجمن اندو لاراسکوپی ایران ،

انجمن نفرو لوژی ایران ،

انجمن پیوند اعضاء کشورهای حوزه مدیترانه                                                           

انجمن اندویورو لوژی امریکا                                                     

انجمن یورو انکولوژی امریکا                              

انجمن SIU   کانادا                                              

انجمن اورولوژی بریتانیا    

انجمن اورولوژی اروپا                                      

            

                             


 دو هفته بعد در همان نقطه ، آن مرد محترم بلوچ ، مجدد ظاهر و ماشین را متوقف کرد . مشکی پر از شیر شتر را به رسم حق شناسی با خود آورده و به بلوچی به من گفت : بچار ( خوب نگاه کن ) آن بچه شتر خوب شده و دارد بازی می کند .

شاید آن مرد درستکار بلوچ راست می گفت که من بدرد همان کاری می خورم که او می گفت .   


خاطره ای شیرین از دوران خدمت مقدس سربازی در استان سیستان و بلوچستان

به روایت : دکتر یارمحمدی

بدلیل شغلم که با دستگاه ادراری و تناسلی سر و کار دارم ، کتابی از خاطرات با خود دارم ، که جداگانه ، اگر موانعی در کار نباشد ، تقدیم خواهد شد .

و حال ، یک خاطره از زمان خدمت در استان زیبا و پر برکت بلوچستان .

روزی از سیاری ( پزشکی سیار ) بر می گشتم . روستای قشنگ و پر نخل کشتگان ( درست در محل تلاقی مرز ایران و پاکستان ) را به قصد شهر سراوان ترک کرده و در بین راه از روستای اسفندک گذشته و برای گذر وارد دره ای شدیم ، ناگهان ، در وسط دره و در وسط جاده بسیار باریک آن ، مرد بلندقد بلوچی ، با چوبی بلند ، ماشین را متوقف کرد .

مرد بلوچ به زبان بلوچی فرمود : دکتر کیه ؟

گفتم : بنده .

گفت : بیا پائین و با من بیا .

اطاعت کردم . راننده ، خدا بیامرز که خود اهل محل بود ، گفت : دکتر نرو ، چون مسئوول جان تو منم .

عرض کردم : میروم .

مرد از جلو و من از دنبال ، از میان جنگل وحشی نخل ها گذشتیم و به چند کپر ( ک پ ر ) رسیدیم . کپرها ، خانه های تمام ساخته از درخت خرما است . کپرها برای انسان و حیوانات جدا ساخته می شوند .

مرد محترم ، از جلوی کپرهای آدم ها ، گذشت . اینجا بود که احساس بدی کردم ، علی ایحال ، به داخل کپر حیوانات ( بقول ما روستایی ها طویله ) رفت .

مرا داخل کپر شتر برد . بچه شتری سخت بیمار را دیدم . زخمی بد بر پشت داشت . مرد بلوچ گفت : اگر تو راست میگی و دکتری ! این بچه شتر را درمان کن ، که سلامت این بچه شتر ، از سلامت زن من مهمتر است .

به ماشین برگشته محلول ساولن ، پماد تتراسیکلین و ده عدد پنی سیلین با خود آوردم . زخم را پانسمان کرده ، ده پنی سیلین را در حالیکه بچه شتر رمقی نداشت و نعره میزد به کفل او تزریق کرده و خدا حافظی نمودم .