سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرکز خدمات مشاوره ای طلوع زندگی

ارتقاء سلامت خانواده

یک دست لباس و یک جفت کفش

مردی هزاران فرسنگ را در جنگل ، دشت ، تپه و دره ها پیمود ، تا عاقبت به کاخ فرمانروا رسید . فرمانروا وقتی ماجرای دشواری هایی را که این مرد پشت سر گذاشته بود ، شنید به او گفت : بگو چه می خواهی ! آنگاه آنرا به تو عطا خواهم کرد .

مرد گفت : من یک دست لباس و یک جفت کفش زیبا می خواهم !

درباریان او را احمق خواندند . اما آیا ما بهتر از او هستیم ؟ ما بارها و بارها در حضور فرمانروای فرمانروایان می ایستیم و دعا می کنیم تا چیزهای دنیوی مانند لذت های گذرا ، اقتدار و زر به ما عطا کند .  


ماهی

ماهی تازه یکی از غذاهای اصلی مردم ژاپن است . ژاپن کشوری جزیره ای ست که محصور در آبهایی است که منبع عظیم ماهی را در خود دارد . اما سالها پیش به علت صید بی رویه با استفاده از تکنولوژی های پیشرفته ، منابع آبزیان در سواحل ژاپن و مناطق اطراف به شدت کاهش یافت به صورتی که کشتی های صید ماهی مجبور شدند به آبهای دورتر برای صید ماهی بروند . اما مشکل این بود که با طی مسافت زیاد ، ماهی ها تازگی خود را از دست می دادند و ژاپنی ها که عادت به خوردن ماهی تازه داشتند رغبت چندانی به خوردن ماهی های جدید از خود نشان نمی دادند .

صاحبان کشتی ها و صنایع ماهیگیری برای حل این مسئله در کشتی ها ، حوضچه هایی تعبیه کردند . در واقع پس از صید ماهیها ، آنها را در حوضچه ها می ریختند تا ماهی ها زنده به ساحل برسند و بلافاصله مصرف شوند . علی رغم این ترفند هنوز مردم عقیده داشتند که این ماهی ها نیز مزه و طعم ماهی تازه را ندارند و از آنها استقبال نکردند .

صاحبان کشتی ها که خود را با یک بحران بزرگ و جدی روبرو می دیدند به فکر یک راه حل نهایی افتادند . تحقیقات نشان می داد درست است که ماهی ها زنده به ساحل می رسند اما چون همانند محیط طبیعی خود از حرکت و فعالیت برخوردار نبودند ، هنگام مصرف نیز طعم ماهی تازه را نمی دادند . راه حل نهایی استفاده از کوسه ماهی های کوچکی بود که آنها را در حوضچه های ماهی ها انداختند . هر چند تعدادی از ماهی ها توسط این کوسه ماهی ها شکار می شدند اما درصد عمده ای زنده می ماندند . در واقع از آنجا که ماهی ها مرتب توسط کوسه ها مورد تعقیب قرار می گرفتند ، یک لحظه آرام و قرار نداشتند و همان تحرکی را از خود نشان می دادند که در محیط طبیعی زندگی خود داشتند . ناگفته پیداست که ژاپنی ها از این ماهی ها استقبال کردند و آنها را به عنوان ماهی های تازه می خریدند .

 

اگر می خواهید همیشه در حال حرکت ، رشد و پویایی باشید کوسه ای در حوضچه زندگی خود بیندازید ؛ کوسه مشکلات . زیرا آنچه زندگی ما را تهدید می کند سکون ، بی تحرکی و در جا زدن و در نهایت پوسیدن است .

 

آبی که بر آسود زمینش بخورد زود

دریا شود آن رود که پیوسته روان است [1]

 



[1]   هوشنگ ابتهاج


مداد

پیرمردی در حال نوشتن نامه ای بود که نوه اش پرسید :

پدر بزرگ ، درباره چه می نویسید ؟

درباره تو پسرم ، اما مهمتر از آنچه می نویسم ، مدادی است که با آن می نویسم . می خواهم وقتی بزرگ شدی ، مثل این مداد بشوی .

پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید :

اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام

پدر بزرگ گفت : بستگی دارد چطور به آن نگاه کنی ، در این مداد پنج خاصیت هست که اگر به دستشان بیاوری ، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی !

خاصیت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی ، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند . اسم این دست خداست ، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد .

صفت دوم : باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیز تر می شود ( و اثری که از خود به جا می گذارد ظریف تر و باریک تر ) پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی ، چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی .

صفت سوم : مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه ، از پاک کن استفاده کنیم . بدان که تصحیح یک کار خطا ، کار بدی نیست ، در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری ، مهم است .

صفت چهارم : چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است . پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است .

 

و سر انجام پنجمین خاصیت مداد : همیشه اثری از خود به جا می گذارد . پس بدان هر کار در زندگی ات می کنی ، ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کار می کنی ، هشیار باشی و بدانی چه می کنی .

 


گردنبند طلایی

جینی دختر کوچولوی زیبا و با هوش پنج ساله ای بود که یک روز که همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود ، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش دو و نیم دلار بود ، چقدر دلش اون گردنبند رو می خواست . پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که اون گردن بند رو براش بخره .

مادرش گفت : خب ! این گردنبند قشنگیه ، اما قیمتش زیاده ، اما بهت میگم که چکار می شه کرد ! من این گردنبند رو برات می خرم اما شرط داره : وقتی رسیدیم خونه ، لیست یک سری از کارها که می تونی انجامشون بدی رو بهت می دم و با انجام اون کارها می تونی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر بزرگت هم برای تولدت بهت چند دلار هدیه می ده و این می تونه کمکت کنه .

 

جنی قبول کرد . او هر روز با جدیت کارهایی که به او محول شده بود را انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش به او پول هدیه می دهد . بزودی جینی همه کارها را انجام داد و توانست بهای گردن بندش را بپردازد .

 

وای که چقدر آن گردن بند را دوست داشت . همه جا آن را به گردنش می انداخت ؛ کودکستان ، رختخواب ، وقتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت ، تنها جایی که آن را از گردنش باز می‌کرد داخل حمام بود ، چون مادرش گفته بود ممکن است رنگش خراب بشود !

 

جینی پدر خیلی دوست داشتنی داشت . هر شب که جینی به رختخواب می رفت ، پدرش کنار تختش روی صندلی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی را براش می خواند . یک شب بعد از اینکه داستان تمام شد ، پدرجینی گفت :

جینی ! تو منو دوست داری؟

اوه ، البته پدر ! تو می دونی که عاشقتم .

پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده !

نه پدر ، اون رو نه ! اما می تونم رزی عروسک مورد علاقمو که سال پیش برای تولدم بهم هدیه دادی بهت بدم ، اون عروسک قشنگیه ، می تونی تو مهمونی های چای دعوتش کنی ، قبوله ؟

نه عزیزم ، اشکالی نداره .

پدر گونه هاش رو بوسید و نوازش کرد و گفت : شب بخیر کوچولوی من .

هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خواندن داستان ، از جینی پرسید :

جینی ! تو منو دوست داری؟

اوه ، البته پدر ! تو می دونی که عاشقتم .

پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده !

نه پدر ، گردن بندم رو نه ، اما می تونم اسب کوچولو و صورتیم رو بهت بدم ، اون موهاش خیلی نرمه و می تونی تو باغ باهاش گردش کنی ، قبوله ؟

نه عزیزم ، باشه ، اشکالی نداره !

و دوباره گونه هاش رو بوسید و گفت : خدا حفظت کنه دختر کوچولوی من ، خوابهای خوب ببینی .

چند روز بعد ، وقتی پدر جینی اومد تا براش داستان بخونه، دید که جینی روی تخت نشسته و لباش داره می لرزه .

جینی گفت : پدر ، بیا اینجا .  

دستش را به سمت پدرش برد ، وقتی مشتش را باز کرد گردن بندش آنجا بود و آن را توی دست پدرش قل داد .

پدر با یک دستش آن گردن بند بدلی را گرفته بود و با دست دیگرش ، از جیبش یک جعبه ی مخمل آبی بسیار زیبا را درآورد . داخل جعبه ، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود . پدرش در تمام این مدت آن را نگه داشته بود .

او منتظر بود تا هر وقت جینی از آن گردن بند بدلی صرف نظر کرد ، آنوقت این گردن بند اصل و زیبا را به او هدیه بدهد !

خوب ! این مسأله دقیقا ً همان کاری است که خدا در مورد ما انجام می دهد . او منتظر می ماند تا ما از چیزهای بی ارزش که در زندگی به آنها چسبیده ایم دست برداریم ، تا آن وقت گنج واقعی اش را به ما هدیه بدهد .

به نظرت خدا مهربون نیست ؟!

این مسأله باعث شد تا درباره چیزهایی که بهشون چسبیده بودم بیشتر فکر کنم .

باعث شد ، یاد چیزهایی بیفتم که به ظاهر از دست داده بودم اما خدای بزرگ ، به جای اونها ، هزار چیز بهتر رو به من داد .

یاد مسائلی افتادم که یه زمانی محکم بهشون چسبیده بودم و حاضر نبودم رهاشون کنم ، اما وقتی اونها رو خواسته یا ناخواسته رها کردم خداوند چیزی خیلی بهتر رو بهم داد که دنیام رو تغییر داد .

               

 

 

 

 


اشتباه فرشتگان

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده می شود    .

پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم !؟

از روزی که این آدم به جهنم آمده مدام در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و   ...

حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است : با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند  .