به عنوان مهمترین مآخذ فردوسی در نظم شاهنامه ، در درجه اول از شاهنامه ابومنصوری میتوان نام برد . علاوه بر آن ، داستانهایی که درباره رستم و خاندان گرشاسپ وجود داشته و راوی اغلب آنها ، فردی به نام آزادسرو بوده است ، و همچنین داستانها و روایاتی پراکنده که خود شاعر به صورت شفاهی از دیگران میشنید .
فردوسی بر پیرنگ منابع بازمانده کهن ، چنان کاخ رفیعی از سخن بنیان مینهد که به قول خودش باد و باران نمیتواند گزندی بدان برساند و گذشت سالیان خللی در ارکانش وارد نمیکند .
در برخورد با قصههای شاهنامه و دیگر داستانهای اساطیری فقط به ظاهر داستانها نمیتوان بسنده کرد ؛ تأمل و دقت در آنها که گاه حتی به نظر ، ساده مینمایند ، بسیاری از حقایق وجود را بر ما آشکار میکنند . اساطیر ، نمونههای نخستین و حقیقی اتفاقات جزئی و کلی در عالم واقعیت هستند و تنها آنان که صاحب تفکر و اهل اندیشهاند میتوانند از ژرفای حقایق موجود در داستانهای اساطیری بهرهمند شوند .
زبان قصهای اساطیری ، زبانی آکنده از رمز و سمبل است ؛ چنان که بیتوجهی به معانی رمزی اساطیر ، شکوه و غنای آنها را تا حد قصههای معمولی تنزل میدهد و حکیم فردوسی توصیه میکند :
تـو این را دروغ و فسانه مدان
به یکسان روش در زمانه مدان
از او هـر چه اندر خورد با خرد
وگـر بـر ره رمـز مـعنی بـرد
شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان ، جنگجویان این نبرد دائمی در ناوردگاه هستیاند . جنگ فریدون و کاوه با ضحاک ظالم ، کین خواهی منوچهر از سلم و تور ، مرگ سیاووش به دسیسه سودابه و ... همه حکایت از این نبرد و ستیز دارند .
تفکر فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه مدافع خوبیها در برابر بدی وظلم و تباهی و تیرگی است . ایران که سرزمین آزادگان محسوب میشود ، همواره مورد رشک و آزار و اذیت همسایگانش قرار میگیرد .
زیبایی و شکوه ایران ، آن را در معرض مصیبتهای گوناگون قرار میدهد و از همین رو پهلوانانش با تمام توان از موجودیت این کشور و ارزشهای عمیق انسانی مردمانش که جنبه مقدس و دینی دارد ، به دفاع برمیخیزد و جان بر سر کار خویش مینهند .
برخی از پهلوانان شاهنامه چونان نمونههای متعالی آدمی بر خاک هستند که عمر خویش را به تمامی در خدمت همنوعان خویش گذاردهاند ؛ پهلوانانی همچون فریدون ، سیاووش ، کیخسرو ، رستم ، گودرز و طوس از این دستهاند .