در مقام معلم ...
معلم عزیز ، استاد بزرگوار ، تو را به چه مانند کنم ؟
دل دریاییت لبریز از آرامش است . همچون کوه استوار از حوادث روزگار ایستاده ای و همچون ابر ، باران پر شکوه معرفت بر چمن های دشت دانش آموختگی فرو می ریزی .
خورشید نگاهت گرمابخش وجود ما و حرارت کلبه ی سرد یأس و ناامیدی و ارمغان شور و شعف است . غنچه ی تبسمی که از گلستان لبهای تو می روید ، طراوت لحظه های ابهام و زیبا یی بخش خانه ی وجود ماست .
کلام روح بخش و دلنشین تو موسیقی دلنوازی است که بر گوش جان می نشیند و آهنگ زندگی را به شور در می آورد . روانی به لطافت گلبرگهای ارغوان داری که از احساس و شور و شعف لبریز است . دستهای روشنت سپیدی خود را از گل بوسه های گچ گرفته و شمع وجودت از نیروی ایمان و انسانیت شعله ور است .
سرخی شفق ، تابش آفتاب ، نغمه ی بلبلان ، صفای بستان ، آبی دریاها ، همه و همه را می توان در تو خلاصه نمود . معنای کلام امید بخش تو همچون نسیم صبحگاهان نشاط بخش روح خسته ماست . علم آموزی و صبر ایمان را از پیامبران به ارث برده ای و به حقیقت وارث زیبایی ها بر گستره ی گیتی هستی .
قدوم سبز تو سبزینه ی کوچه باغ های زندگی و صفا بخش خاطر پر دغدغه ی ماست . طپش قلب تو آهنگ خوش هستی و جوشش نشاط در غزل شیوای زندگی است .
تو روشنایی بخش تاریکی جان هستی و ظلمت اندیشه را نور می بخشی . « و ما یستوی الاعمی والبصیر . و لا الظلمات ولا النور » و هرگز کافر تاریک جان کور اندیش با مومن اندیشمند خوش بینش یکسان نیست وهیچ ظلمت با نور یکسان نخواهد بود .
چگونه سپاس گویم مهربانی و لطف تو را که سرشار از عشق و یقین است . چگونه سپاس گویم تأثیر علم آموزی تو را که چراغ روشن هدایت را بر کلبه ی محقر وجودم فروزان ساخته است .
آری در مقابل این همه عظمت و شکوه تو ، مرا نه توان سپاس است و نه کلام وصف . تنها پروانه ی جانم بر گرد شمع وجودت ، عاشقانه چنین می سراید :
معلم کیمیای جسم و جان است
مــعلم رهنمـای گمرهان است
شـده حک بر فراز قله ی عشق
معلم وارث پیغــــمبران است
محمد شفائی