مرکز خدمات مشاوره ای طلوع زندگی

ارتقاء سلامت خانواده

آستین نو ، ‌بخور پلو

مولفان : غلامحسین ریاحی ، بنفشه ریاحی

می گویند روزی بهلول را به مهمانی دعوت کردند . بهلول با لباس کهنه و مندرس به آن مهمانی رفت و در صدر مجلس نشست . مهمانها یکی پس از دیگری وارد مجلس شدند و آنقدر به بهلول گفتند : یک خرده پایین تر ، یک خرده پایین تر . تا بهلول دم در نشست و روی کفشهای مهمانها غذا خورد .

بعد از چند روز دوباره بهلول به همان مجلس دعوت شد . این دفعه لباس نو و تازه ای عاریت گرفت و به تن کرد و به مهمانی رفت . از همان اول خودش دم در نشست . اما هر کس از در وارد می شد نگاهی به او می کرد و می گفت : آقا بهلول ، چرا اینجا نشسته ای ؟ یک خرده بفرمایید بالاتر . آنقدر « بفرمایید بالا ، بفرمایید بالا» تکرار شد تا موقع شام خوردن بهلول در صدر مجلس قرار گرفت .

وقتی شام آوردند و غذاهای الوان را چیدند و همه مشغول خوردن شدند . بهلول آستین لباسش را در بشقاب پلو کرد و مرتب می گفت : آستین نو ، بخورپلو .

حاضرین مجلس تعجب کردند و از او پرسیدند : ‌این چه کاری است که می کنی؟ آخر مگر آستین هم غذا می خورد؟

بهلول در جواب گفت : من همان شخصی هستم که فلان شب اینجا مهمان بودم و کسی اعتنایی به من نکرد و ناچار دم در غذا خوردم . حالا هم این تشریفات مال من نیست بلکه مال لباس من است و جا دارد که بگویم : آستین نو بخور پلو .

عاقلان مجلس از کرده خود شرمنده شدند و بر شیرین کاری بهلول آفرین گفتند .

 

روایت دوم

آستین نو پلو بخور   !

کاربرد : در مواقعی که برای ما آدمیان ظاهر افراد مهمتر از باطن انها می شود

درموردی گفته می شود که هنرمند را در لباس کهنه حساب نمی کنند ( به قول خودمون آدم حسابش نمیکنن ) یا ( تحویل نمیگیرن تطرفو ) و بی هنران ظاهر ساز را بر صدر می نشانند ( یعنی اون کسانی که هنری ندارند رو تحویل میگیرند )

صائب میگوید   :

هنر ز فقر کند در لباس عیب ظهور

که نان گندم درویش . طعم جو دارد

 

ریشه    :

می گویند ملا نصرالدین شبی با لباسی کهنه به مهمانی رفت و میزبان به او بی اعتنائی کرد و او را از خانه راند . بار دیگر با لباس آراسته و نو به همان مجلس رفت . صاحبخانه به او تملق ها گفت و از قات ماحضر عذرها خواست و از این که بر سر صاحبخانه با حضور خود منت گذاشته است تشکر ها کرد و او را بر بالای سفره نشاند . ملا هم گوشه آستین خود را گرفت و به پلو و خورش مالید . به او گفتند : چرا چنین میکنی ؟ گفت : آستین نو پلو بخور