آن را که گفتی اسمش را نبر و بردار بیار
مولفان : غلامحسین ریاحی ، بنفشه ریاحی
میگویند در مزرعهای به نام زیر پل که در ده کیلومتری شمال قلعه « سه» واقع شده و متعلق به چند نفر ارباب آبادی بوده است چند نفر کشاورز سکونت داشتهاند . این مزرعه قلعهای دارد محکم با دیوارهای بلند . هوایش بسیار سرد است به طوری که سرمای آن ناحیه ضربالمثل است .
در یکی از شبهای پاییزی یک نفر از اربابها یا به اصطلاح محل یکی از نوابها به آنجا میرود و چون پاسی از شب میگذرد و هنگام خواب فرا میرسد ارباب خطاب به برزگر میزبان میگوید : خب باید خوابید .
برای خوابیدن یک دست لحاف و تشک تمیز بیار . دهقان در جواب میگوید : ارباب ، لحاف و تشکی که ندارم . فقط چند تکه جل اسب دارم !
نواب که از شنیدن این جواب و رختخوابی که دهقانش برای او تجویز کرده خیلی ناراحت میشود با اوقات تلخی میگوید : مردکه فلان فلان شده ، من زیر جل اسب بخوابم؟
رعیت میگوید : خب ارباب در خانه هرچه هست و میهمان هرکه هست .
نواب به حالت اعتراض بلند میشود و به یکی از اتاقهای دیگر قلعه میرود و دستور میدهد مقداری هیزم میآورند و آتش روشن میکنند که به حساب خودش بینیاز از لحاف و جل اسب ، شب را به روز برساند .
همین کار را هم میکند اما وسط شب سرما شدت میکند و نواب بیچاره از شدت سرما ناراحت و مستأصل میشود و از اتاق بیرون میآید و همان کشاورز را به نام صدا میکند : آهای عبدالله!
عبدالله جواب میدهد : بله ارباب ! چه فرمایشی دارید؟
ارباب میگوید : اونید که بوات اسمش نبه وآرگیر بوره . یعنی آن را که گفتی اسمش را نبر و بردار و بیار.