نان گدایی را گاو خورد دیگر به کار نرفت
مولفان : غلامحسین ریاحی ، بنفشه ریاحی
روایت اول :
شیارکاری با یک بند گاو در صحرا مشغول شخم زدن و کشت گندم بود ، گدایی آمد و با چاخان و زبان بازی ، سیفال تو پالان ( چالوسی ) شیار کار کرد و شروع کرد به دعا و ثنایی که مرسوم گداها است که : خدا برکت بده ، چشمه ی خواجه خضره ، برکت به گوشه کرت باشه ، یه مش گندم به من بده پیش خدا گم نمیشه .
شیار کار گفت : بابا این گندما به این زحمت میباس برن تو دل زمین و هفت هشت ماه آب بخورن و ما هم خون دل و سرما و گرما بخوریم و هزار جور زحمت بکشیم تا فصل تابستون گندمی درو کنیم و خودمون و بچه بارمون و اهل و عیالمون و ارباب و مباشر و حیون و حشر و مرغ و چرغ و یه مش زن و مرد شهری هم بخورن ما وسیله ی کار وسیله ساز هستیم ؛ تو هم زحمت بکش بهتر از بیکاری و گداییه از همه گذشته این گندم بذره و مال اربابه و من دست حروم به اون دراز نمیکنم برکتش ورداشته میشه .
گدا قانع شد و گفت : من از راه دوری آدم یه ساتویی ایجو دراز می شم .
توبره گداییش را گذاشت کنار دستش و خواب غفلت نرقلندری و بیعاری او را از جا برداشت . شیار کار هم مشغول شیار کردن و شخم زدن بود تا کارش تمام شد . گاوهایش را طبق معمول ول کرد که بروند آب بخورند ، خودش هم رفت یک گوشه نشست که خستگیش در برود . یکی از گاوها خود را به توبره ی گدا رساند و سفره ی نان او را به دندان گرفت و تا گدا و شیارکار متوجه شوند گاو نان را بلعید . شیارکار خود را به گاو رساند و چوب را کشید به بخت گاو و حالا نزن کی بزن . گدا ماتش زد و گفت : بابا طوری نشده ، نشنیدی میگن به فقیر چه نونی بدی چه نونش بستونی تفاوتی نداره .
شیارکار که گاوش فرار کرده بود ، تو سر خودش میزد و خدا خدا میکرد . باز گدا گفت : بابا ! من حرفی ندارم ، دگه تو چرا خودته میزنی بیا منه بزن وای به حال حیون زبون بسته که به گیر تو آدم ندیده افتاده ؛ تو که راضی نمیشی گوت نون کس دگه ر بخوره چطور راضی میشی زن و بچهت نون توره بخورن ؟
شیارکار گفت : ها راست میگی ولی اینجور نیس ، تو میری تو ده باز نونی گدایی میکنی اما گو من که نون گدایی خورد دگه به کار نمیره .
روایت دوم :
زارعی در موقع استراحت ، گاو خودش را در گوشه ای بسته بود و خودش به دنبال کارش رفته بود ؛ یک نفر پیله ور آمد و در نزدیکی گاو بار انداخت و از کثرت خستگی به خواب رفت . گاو هم خودش را به خورجین پیله ور رساند و سرش را توی خورجین کرد و هرچه خوردنی در آن بود خورد . پیله ور پس از مدتی بیدار شد دید گاو هرچه خوردنی داشته خورده به ناچار به سراغ صاحب گاو رفت که خسارت خودش را از او بگیرد . وقتی که مطلب را به او گفت صاحب گاو جواب داد : اشتباه کردی تو باید پول گاو مرا بدهی .
پیله ور گفت : چرا من باید پول گاو تو را بدهم ؟ صاحب گاو جواب داد : برای اینکه تو لقمه ی گدایی به گاو من دادی و گاو که نان گدایی و نان مفت خورد دیگر به درد کار نمیخورد .