قورباغه نا شنوا و معجزه تشویق !
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند دیگر چاره ای نیست ، شما به زودی خواهید مُرد .
دو قورباغه ، این حرفها را نا دیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند امّا قورباغه های دیگر ، دائماً به آنها می گفتند که دست از تلاش بـردارید چون نمی توانید از گودال خارج شوید ، به زودی خواهید مُرد . بالاخره یکی از دو قورباغه ، تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت . او پس از مدتی دراوج نا امیدی و شکست جان باخت . امّا قورباغه دیگر با حداکثر توانش بـرای بیرون آمـدن از گـودال تلاش می کرد . بقیه قورباغه ها فریاد می زدند دست از تلاشِ بی نتیجه بردار ، امّا او با قدرتِ بیشتری به کوششِ خود ادامه می داد و بالاخره به هر زحمتی بود توانست از گودال خارج شود .
وقتی از گودال بیرون آمد ، بقیه قورباغه ها از او پرسیدند : مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی ؟
پس از مدتی معلوم شد که قورباغه ناشنواست . در واقع او در تمام مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند !