یه بوم و دو هوا ...
مولفان : غلامحسین ریاحی ، بنفشه ریاحی
قدیما اصولا خانواده ها توی یه خونه بودند و هر خانواده ای یه اتاق داشتن . یه مادرشوهری بوده که با پسر و عروسش ، و دختر و دامادش توی یه خونه زندگی می کردند و تابستون بوده و هوا خیلی گرم . شبهای تابستان بیشتر می رفتند بالای پشت بام می خوابیدند . یه شب وقتی همه خانواده ها یعنی مادر شوهره و پسره و زنش ، دختره و شوهرش رفته بودند بخوابند چند ساعت بعد از اینکه از خوابیدن میگذرد ، مادر شوهره بلند می شه می بینه دختر و داماش یه کمی از هم فاصله دارند پتو رو میکشه روشونو میگه بچسبید به همدیگر یه کمی مهربونتر بخوابید مگه نمی بینید هوا سرده سرما میخورید . چند ساعت بعد دو باره بلند میشه میبینه پسرشو عروسش خیلی به هم نزدیکن و مهربون خوابیدن طاقت نمیاره و میگه وای وای یه کم برید عقب تر چقدر به هم چسبیدید !! هوای به این گرمی چطوری می تونید به هم بچسبید !! خفه شدم برید عقب تر از همدیگر . عروسه که تمام ماجرارو شنیده بود بلافاصله برمیگرده میگه :
قربون برم خدارو
یه بوم و دو هوارو
اینور بوم گرما رو
آنور بوم سرما رو