یک کلاغ ، چهل کلاغ
مولفان : غلامحسین ریاحی ، بنفشه ریاحی
مردی در صحرا گنجی پیدا کرد . اول خواست که گنج را به خانه ببرد ، اما فکر کرد که ؛ بهتر است ببینم زنم می تواند راز یافتن این گنج را پیش خود نگه دارد و به کسی نگوید ؛ بر اساس این فکر وقتی به خانه رفت به زنش گفت : امروز اتفاق عجیبی برایم افتاد .
زنش پرسید : چه اتفاقی؟
وقتی به خانه برمی گشتم یک کلاغ از بینی ام بیرون پرید .
بعد به او گفت که این مسئله را به هیچ کس نگویی که ممکن است مردم در مورد من بد فکر کنند . زنش که بسیار از این اتفاق تعجب کرده بود قول داد که این مطلب را با هیچکس در میان نگذارد .
روز بعد مرد طبق معمول برای کار به صحرا رفت . هنگام غروب آفتاب که به خانه برمی گشت دید مردم با تعجب به او نگاه می کنند . او جلوی یک نفر را گرفت و علت نگاه های عجیب مردم را از وی پرسید . مرد پاسخ داد : مرد حسابی مردم حق دارند با تعجب نگاه کنند . چطور ممکن است چهل کلاغ از بینی کسی در یک روز خارج شود و زنده بماند !
روایت دوم
یک کلاغ ، چهل کلاغ
ننه کلاغه صاحب یک جوجه شده بود . روزها گذشت و جوجه کلاغ کمی بزرگتر شد . یک روز که ننه کلاغه برای آوردن غذا بیرون می رفت به جوجه اش گفت : عزیزم تو هنوز پرواز کردن بلد نیستی نکنه وقتی من خونه نیستم از لانه بیرون بپری . و ننه کلاغه پرواز کرد و رفت .
هنوز مدتی از رفتن ننه کلاغه نگذشته بود که جوجه کلاغ بازیگوش با خودش فکر کرد که می تواند پرواز کند و سعی کرد که بپرد ولی نتوانست خوب بال وپر بزند و روی بوته های پایین درخت افتاد .
همان موقع یک کلاغ از اونجا رد می شد ، چشمش به بچه کلاغه افتاد و متوجه شد که بچه کلاغ نیاز به کمک دارد . او رفت که بقیه را خبر کند و ازشان کمک بخواهد .
پنج کلاغ را دید که روی شاخه ای نشسته اند گفت : چرا نشسته اید که جوجه کلاغه از بالای درخت افتاده . کلاغ ها هم پرواز کردند تا بقیه را خبر کنند .
تا اینکه کلاغ دهمی گفت : جوجه کلاغه از درخت افتاده و فکر کنم نوکش شکسته . و همینطور کلاغ ها رفتند تا به بقیه خبر بدهند .
کلاغ بیستمی گفت : کمک کنید چون جوجه کلاغه از درخت افتاده و نوک و بالش شکسته.
همینطور کلاغ ها به هم خبر دادند تا به کلاغ چهلمی رسید و گفت : ای داد وبیداد جوجه کلاغه از درخت افتاده و فکر کنم که مرده .
همه با آه و زاری رفتند که خانم کلاغه را دلداری بدهند . وقتی اونجا رسیدند ، دیدند ، ننه کلاغه تلاش میکند تا جوجه را از توی بوته ها بیرون آورد .
کلاغ ها فهمیدند که اشتباه کردند و قول دادند تا از این به بعد چیزی را که ندیده اند باور نکنند .
از اون به بعد این یک ضرب المثل شده و هرگاه یک خبر از افراد زیادی نقل شود بطوریکه به صورت نادرست در آید ، می گویند خبر که یک کلاغ ، چهل کلاغ شده است . پس نباید به سخنی که توسط افراد زیادی دهن به دهن گشته ، اطمینان کرد زیرا ممکن است بعضی از حقایق از بین رفته باشد و چیزهای اشتباهی به آن اضافه شده باشد .