یک صبر کن و هزار افسوس مخور
مولفان : غلامحسین ریاحی ، بنفشه ریاحی
هرکه بی فکر و تامل عملی پیش گیرد آخرالامر از آن کرده پشیمان باشد .
این تمثیل برای آن آوردم تا بدانی که در زمان خشم و غضب لازم است شکیبا باشی و بی صبر و تامل تصمیم نگیری و جز در امور خیر تعجیل نکنی که حکیمان گفته اند : عجله کار شیطان است . و دیگر گفته اند ، و چه نیکو گفته اند : صبر کن و هزار افسوس مخور .
آورده اند که در بلاد خراسان پادشاهی بود که سال ها خدا به او فرزندی عطا نکرده بود . به همین خاطر همیشه اندوهگین بود و مدام به درگاه حق تعالی دعا و زاری می کرد ، تا اینکه بالاخره خدا به او فرزندی عطا کرد . پادشاه از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید و آنقدر از آمدن آن فرزند خرسند بود که چند دایه را مامور رسیدگی او کرده بود تا هم مراقب او باشند و هم تربیت او را بر عهده بگیرند .
اتفاقا این پادشاه راسوی تربیت شده ای داشت که در قصر شاهی زندگی می کرد و با بازی هایی که به او یاد داده بودند پادشاه را سرگرم می کرد و می خنداند . روزی از روزها زمانی که فرزند پادشاه در گهواره بود و دایه ها هم از خستگی خوابشان برده بود ، ماری از پنجره اتاق وارد شد و به طرف گهواره کودک حرکت کرد . راسو که یکی از دشمنان سرسخت ِمار است به محض دیدن مار به طرف او حمله کرد و با او گلاویز شد و بالاخره مار را از پا درآورد و به گوشه ای انداخت .
در اثر درگیری آن دو ، یکی از دایه ها از خواب پرید و دید که راسو با دهان خون آلود از گهواره پایین آمد . بنای شیون و فریاد را گذاشت که راسو طفل را کشت . مادر بچه و بقیه دایه ها هم وحشت زده بنا کردند به داد و فریاد . پادشاه هم که اتاقش همان نزدیکی بود از صدای آنان هراسان به اتاق بچه آمد و باورش شد که راسو بچه را کشته است . این بود که آنی تامل نکرد . راسو را که همان دور و بر بازیگوشی می کرد با عصبانیت برداشت و چنان بر زمین کوبید که مغزش متلاشی شد .
بعد گریه کنان به طرف گهواره رفت و با تعجب و تردید ، دید بچه صحیح و سالم است . همان لحظه یکی از دایه ها مار مرده را گوشه اطاق پیدا کرد و به همه نشان داد . همه دانستند که راسوی بیچاره جان بچه را نجات داده بود و پادشاه ِپشیمان تازه فهمید که چه موجود نجیبی را بی گناه مجازات کرده و « در عوض ِنیکی ، بدی کرده است» بعد با خود گفت : بی صبری کردم و خودم را در دریای ندامت انداختم . اگر اندکی تامل می کردم و شکیبا می بودم این عمل از من صادر نمی شد و اینگونه دچار افسوس و دریغ نمی گردیدم . اکنون دیگر این حادثه را با آب حسرت نمی توان تسکین داد و دیگر پشیمانی سودی ندارد .