طوطی اندرگفت آمد در زمان
بانگ بر درویش زد که هی ! فلان !
از چه ای کل با کلان آمیختی ؟
تو مگر ازشیشه روغن ریختی ؟
از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه ماند درنبشتن شیر ، شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد
کم کسی ز ابدال حق آگاه شد …
( دفتر اول ، بیتهای 264 و 260 )