مرکز خدمات مشاوره ای طلوع زندگی

ارتقاء سلامت خانواده

یک روح کوچولو

از میان ارواح روحی وجود داشت که می دانست نور است . او روح جدیدی بود . مشتاق کسب تجربه . او می گفت من نور هستم من نور هستم . با همه ی شناختی که از خود داشت و مرتب آن را بیان می کرد . ولی هیچ کدام جای تجربه را نمی گرفت .

و در اقلیمی که روح ار آن برخاسته بود ، چیزی جز نور نبود . در آن اقلیم ، هر روحی ، عظیم بود ، هر روحی بدیع و جالب بود ، و هر روحی ، با درخشندگی و شفافیت ناشی از نور اعجاب انگیز پروردگار می درخشید . و بنا براین این روح کوچک ، به منزله ی شمعی در مقایسه با خورشید بود . در بطن بدیع ترین نورها ( که خود جزئی از آن به شمار می آمد ) او نه می توانست خودش را ببیند و نه خود را به عنوان که و چه ای که واقعا بود ، تجربه کند .

از قضا ، این طور پیش آمد که این روح مشتاق شد و مشتاق شد تا خود را بشناسد . اشتیاق او به قدری شدید بود که یک روز خداوند گفت .کوچولو ، آیا میدانی چکار باید بکنی تا آرزویت را بر آورده سازی؟

روح کوچک پاسخ داد : خدایا استدعا می کنم به من بگو چکار باید بکنم . من هر کاری بگویی انجام میدهم .

خداوند پاسخ داد : تو باید خودت را از ما جدا کنی و بعد باید تاریکی را به سوی خود بخوانی .

روح کوچک سوال کرد : ای رب مقدس تاریکی چیست؟

خداوند پاسخ داد : همان چیزی که تو نیستی . و روح این را درک کرد .

روح کوچک ، سپس ، همین کار را انجام داد و خود را از همه ، آری از همه جدا کرد و حتی به اقلیم دیگری شتافت و در آن سرزمین ، روح کوچک قدرت داشت ، که به تجربه خود همه نوع تاریکی و ظلمتی را فرا بخواند و همین کار را کرد .

با وجود این ، در میان آن تاریکیها روح فریاد کشید : پروردگارا چرا مرا فراموش کرده ای؟

همان کاری که تو در سخت ترین و تلخ ترین ایام انجام می دهی . ولی خداوند هرگز تو را فراموش نکرده است . او همیشه در کنار تو ایستاده و آماده است به تو یادآوری کند که خود واقعی تو کیست ؟ همواره آماده است ، تا تو را به خانه اصلی ات فرا بخواند .

بنابراین نقطه ای روشن در قلب تاریکی باش و آن را لعن و نفرین نکن . و به هنگام محاصره شدن توسط چیزهایی که تو نیستی ، آن را که هستی ( گوهر الهیت را ) فراموش نکن .