نجّارِ بازنشسته و هدیة کارفرما !
نجّارِ پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد . یک روز او با صا حبکارِ خود مو ضوع را در میان گذاشت . پس از روزهای طولانی کار کردن و زحمت کشیدن ، حا لا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمانِ این استراحت می خواست تا او را از کار بازنشسته کنند . صاحب کارِ او بسیار نارا حت شد و سعی کرد او را مُنصرِف کند اما نجّار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پا فشاری کرد .
سر انجام صا حب کار درحالیکه با تأ سُّف با این درخواست موا فقت می کرد از او خواست تا به عنوان آخرین کار ساختِ کلبه ای چوبی را به عهده بگیرد . نجّار در حالت رو در بایستی ، پذیرفت در حالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود . پذیرفتنِ ساخت این خانه بر خلا فِ میلِ با طنیِ او صورت گرفته بود ، برای همین به سرعت مواد اوّلیة نا مرغوبی تهیه کرد و با بی دقّتی به سا ختنِ خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استرا حت ، کار را تمام کرد . او صاحب کار را از اِتمامِ کار با خبر کرد .
صاحب کار برای دریافت کلیدِ این آخرین کار به آنجا آمد . زمان تحویلِ کلید ، صاحب کار کلید را به نجّار باز گرداند و گفت : این خانه هدیه ای است از طرف من به تو به خاطر سالهای زیادِ همکاری و زحمات طاقت فرسائی که در این مدت کشیده ای!
نجار یِکّه خورد و بسیار شرمنده شد . در واقع اگر او می دانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصا لحِ بهتری برای ساخت آن به کار می بُرد .
این داستانِ ماست . ما زندگیمان را می سازیم . هر روز می گذرد ، گاهی کمترین توجُّهی به آنچه که می سازیم نداریم ، پس در اثرِ یک شوک و اتّفاق غیرمُترقّبه می فهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم . اگر چنین تصوُّری داشته باشیم ، تمامِ سعیِ خود را برای ایمن کردن شرایط زندگیِ خود می کنیم .
فرصت ها از دست می روند و گاهی باز سازیِ آنچه ساخته ایم ممکن نیست . شما نجّارِ زندگیِ خود هستید و روز ها چکُشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده می شود . یک تخته در آن جای می گیرد و یک دیوار بر پا می شود مراقب سلامتی و استحکامِ خانه ای که برای زندگی خود می سازید هستید !؟