مرکز خدمات مشاوره ای طلوع زندگی

ارتقاء سلامت خانواده

عاقبتِ افسرِ امپراتور و تصمیمِ مردم روستا !

مردی حکیم ازراهی میگذشت . متوجه شد جمعیتی دور مجروحی جمع شده اند و با خوشحالی به او می نگرند و هیچ کمکی به او نمی کنند . با تعجب خود را به لا به لای جمعیت به مجروح رساند و دید او مردی است میانسال و درشت هیکل که از اسب بر زمین سقوط کرده و آسیب سختی دیده است . مرد حکیم با تعجّب از مردم پرسید : چرا به او کمک نمی کنید و او را به طبیب نمی رسانید؟ 

 

یکی از بین جمعیت با خوشحالی گفت : شما نمی دانید این آدم چقدر پست است . او باج گیری است که به همه مردمِ این دیار ظلم روا داشته و هیچ کس از شرّ اذیّت های او در اَمان نبوده است . او چون دوستِ کدخدا و افسرِ امپراتور است ، هرکاری دلش بخواهد انجام می دهد و هیچ کس هم جرأت نمی کند اعتراض کند . الان هم از بس به اسبِ بیچاره شلّاق زد ، اسب رم کرد و او را اینچنین بر زمین کوبید . ما از این بابت بسیار خوشحالیم و امیدواریم که اسب برگردد و باز هم به او صدمه بزند !

 

مرد حکیم سرش را به علامتِ تأسّف تکان داد وگفت : من اَعمالِ این مرد را تأیید نمی کنم . او اگر سالم بود شاید لایق مجازاتی بسیار بدتر هم بود امّا الان آنچه مقابل شماست ، انسانی است زخمی که عذاب می کشد . اگر به او کمک نکنید در مقابل وجدان و ندای درونیِ خودتان همیشه سرافکنده خواهید بود که چرا یک انسان را در حال ناتوانی و زجر کشیدن به تماشا نشسته اید و ارزش انسانیِ خود را زیر سؤال بُرده اید . اگر شما راست بگوئید و او واقعاً آدم نادرستی باشد ، بدانید در این لحظات با جمع کردن شما به دور خودش و وادارسازی شما به کمک نکردنش ، باعث شده که آخرین و گرانبهاترین داشته های شما یعنی ارزشهای انسانی و اخلاقی را هم از شما بگیرد و آخرین ضربه را به روح شما وارد سازد . پیشنهاد می کنم او را به درمانگاه برسانید و بعد به حامیانش خبر دهید که برای بُردنش بیایند . با این کار شما انسان باقی می مانید و او تا آخر عمر شرمندة این اخلاق و انسانیت شما خواهد بود .

 

تعدادی از مردم متوجه اشتباه خود شدند ، بلافاصله قدم پیش گذاشتند و با کمک مرد حکیم ، افسرِ زخمی را نزد طبیب بردند . از قضا آن مرد توانست جان سالم به در بَرَد و بعد از چند ماه مجدداً سالم و سرحال سوار اسب شود .

 

می گویند از آن به بعد جادّه های آن منطقه از راهزن خالی شد و امنیّت کامل حاکم گردیـد . همه می گفتند مردِ درشت هیکل به جبران بزرگواری آن مردم ، به طور شبانه روزی از آن روستا نگهبانی می کند تا آسیبی به مردم آن دیار نرسد .