ترس و شکست
حکایت است که می گویند:روزی یکی از اهالی ده به صحرا رفت و شب از قضا حیوانی به او حمله کرد. پس از یک درگیری سختبالاخره بر حیوان غالب شد و آن را کشت و از آن جا که پوست حیوان زیبا به نظر می رسید مرد حیوان را به دوش انداخت و به سمت آبادی راه افتاد.
پس از ورود به ده ، همسایه اش از بالای بام او را دید و فریاد زد: آهای مردم مش قلی یک شیر شکار کرده است!
مش قلی داستان ما با شنیدن اسم شیر لرزید و غش کرد. بیچاره نمی دانست حیوانی که با او درگیر شده شیر بوده است. وقتی درگیر شده بود فکر می کرد که سگ قدیمی مش تیمور است و گرنه همان اول غش می کرد و به احتمال زیاد خوراک شیر می شد.
نتیجه گیری: اگر از بزرگی اسم یک « مشکل » بترسید قبل از اینکه با آن بجنگید از پا درتان می آورد .