نمیدانیم که واقعاً چه خواستهای داریم و چه میخواهیم !
اکثر ما از نیازها و خواستهای واقعی خود بیخبریم ؛ چون وقتی بچه بودهایم به ما توجه نشده ، ما را طرد کردهاند یا خجالت کشیدهایم آنها را بیان کنیم .
ممکن است به دلیل مصرانه و مکرر بودن ، از ما انتقاد شده باشد یا مسخره مان کرده باشند ، بنابراین درخواست نکردن بیشتر به ما احساس امنیت میداد و کمتر ما را معذب میکرد . ما به سادگی خواستهایمان را دفن کردیم .
بیان خواستههای زمان کودکیمان شاید دردهای درمان نشده و نیازهای تحقق نیافته آن دوران باشد و در سالهای بعد آشکار شود .
ممکن است حتی به دلیل اینکه پسر یا دختر بودهایم از ما بدشان میآمد و ممکن است برای انتقام گرفتن از کسی که در گذشته آزارشان داده ، فرافکنی کردهاند و ما را از چیزهایی محروم کرده باشند یا از انتقادهای همسایگان یا اقوام از لوس بار آوردن فرزندانشان ، برای آسانگیری یا نرمش یا به دلیل چنین شل و ول بودن ترسیدهاند ،
دلیلش هر چه باشد . اثر نهایی این است که ما دیگر احساس نمیکردیم چه میخواهیم زیرا خیلی دردناک بود . آسانتر بود در کرخی ، بیحسی و بیعلاقگی فرو رویم .
آنها عاقبت در جواب میگفتند : امشب میخواهی چه کار کنی؟
جوابهایی از قبیل نمیدانم و برایم فرقی نمیکند میدادیم ،
حالا وقتی از ما میپرسند چه میخواهید؟ دیگر نمیدانیم چه میخواهیم .