سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرکز خدمات مشاوره ای طلوع زندگی

ارتقاء سلامت خانواده

پدران ما هرگز جمله عاشقانه ای به مادرانمان نگفتند شعری از نیما و سهراب برا یشان نخواندند ... شعر کوچه را از بر نداشتند ... پس چگونه بود تا همیشه در کنار هم ماندند و گذشتند از آرزوهایی که ما نه به آن می رسیم و نه از آن می گذریم حتی به بهای گذشتن از هم .


بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم   .

وقتی که نوجوان بودم ، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم  .

جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند . به نظر می رسید پول زیادی  نداشتند  .

شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند ، لباس های کهنه ولی در عین حال  تمیـز پوشیده بودنـد  .    بچه ها همگی با ادب بودند  .

دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان ، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند ، صحبت می کردند.

مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد.  وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند ، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید : چندعدد بلیط می خواهید ؟

پدر جواب داد : لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان.

متصدی باجه ، قیمت بلیط ها را گفت . پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی پرسید : ببخشید ، گفتید چه قدر؟!

متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد.

پدر و مادر بچه ها با ناراحتی زمزمه کردند.  معلوم بود که مرد پول کافی نداشت.  حتماً فکر می کرد که به بچه های کوچکش چه جوابی بدهد ؟

ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت.

بعد خم شد ، پول را از زمین برداشت ، به شانه مرد زد و گفت : ببخشید آقا ، این پول از جیب شما افتاد!

مرد که متوجه موضوع شده بود ، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد ، گفت : متشکرم آقا.

مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود ، کمک پدرم را قبول کرد...

بعد از این که بچه ها داخل سیرک شدند ، من و پدرم از صف خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم...!!!!

 بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم .

 


ریشه ی ضرب المثل ها

از دماغ فیل افتاد!

این مثل در مورد افرادی به کار می رود که از خود راضی باشند و عجب و تکبر بیش از حد و اندازه آنها دیگران را ناراحت کند . در چنین مواردی گفته می شود : مثل اینکه از دماغ فیل افتاده .

در خلال مدت شش ماه که کشتی نوح چون پر کاه بر روی امواج خروشان در حرکت بود از سرگین و پلیدی مردم و فضولات حیواناتی که در کشتی بوده اند سطح و هوای کشتی ملوث و متعفن شد و ساکنان کشتی به ستوه آمده نزد نوح رفتند و صورت واقعه را معروض گردانیدند . آن حضرت به در گاه کریم کارساز مناجات فرموده امر الهی صادر شد که دست به پشت پیل فرودآورد . چون به موجب فرمان عمل نمود خوک از پیل متولد گشته پلیدیها را خوردن گرفت و سفینه پاک گشت . آورده اند که ابلیس دست بر پشت خوک زده موشی از بینی خوک بیرون آمد و در کشتی خرابی بسیار می کرد و نزدیک بود که کشتی را سوراخ نماید . باری سبحانه و تعالی به برکت دست مبارک نوح که به فرمان خدا وندی بر روی شیر مالید شیر عطسه ای زد ه گربه از بینی شیر بیرون آمد و زحمت موشان را مندفع ساخت .

از آنجا که فیل حیوان عظیم الجثه ایست و عظمت و هیبتش دل شیر را می لرزاند ، لذا آنچه از دماغ فیل افتاده : حتی اگر خوک مفلوک هم باشد در مورد افراد خود خواه متکبر معجب مورد استناد و ضرب المثل قرار گرفته است .

 


ریشه ی ضرب المثل ها

آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند!

چون قتل و نهب و خرابی و یغماگری حدی پیدا نکند و نائره خوی درندگی و سبعیت همه کس و همه چیز را به سوی نیستی سوق دهد در چنین حالی ، جواب کسانی که جویای حال و مستفسر احوال شوند ، عبارت بالا خواهد بود . در بیان مقصود موجز تر از این عبارت در فارسی نداریم ، چه در این عبارت تمام معانی و مفاهیم جنایت و بیدادگری گنجانده شده است و چون با ایجاز لفظ ، اعجاز معنی کرده ؛ رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمده است .

مع الاسف ریشه تاریخی این ضرب المثل مربوط به عصر و زمانی است که ریشه عواطف و احساسات عالیه به دست مشتی درندگان آدم صورت به خشکی گراییده ، آدمی و آدمیت جانب پستی و سستی گرفته بود .

چنگیز خان سردودمان مغول که در خونریزی و ترکتازی روی همه سفاکان و جنایتکاران روزگار را سفید کرده بود ، بعد از عبور از شط سیحون و تصرف دو حصار زرنوق و نور در غره ذی الحجه سال 616 هجری به نزدیکی دروازه بخارا رسید و شهر را در محاصره گرفت . پس از سه روز سپاهیان محصور به فرماندهی اینانج خان ، از شهر بیرون آمده به مغولان حمله بردند ولی کاری از پیش نرفت و لشکر جرار مغول آن جماعت را به سختی منهزم کردند . به قسمی که فقط اینانج خان موفق شد از طریق آمو دریا بگریزد و جان بدر برد . اهالی بخارا چون در خود تاب مقاومت ندیدند ، اضطراراً زنهار خواستند و دروازه های شهر را بروی قشون چنگیز گشودند و مغولان در تاریخ چهارم ذی الحجه به آن شهر عظیم و آباد ریختند .

چون قلعه شهر بخارا با چهارصد نفر مدافع خود مدت دوازده روز مقاومت کرده بود ، چنگیز بر سر خشم آمد و دستور داد تا آتش در محلات انداختند و تمامت خانه ها را ( که از چوب بود ) طعمه حریق کردند . به قسمی که غیر از مسجد جامع و بعضی از سرایها که از آجر بود ، شهر بخارا با خاک یکسان گردیده ، بالغ بر سی هزار مرد کشته شدند و باقیمانده سکنه بخارا به روستاها متفرق گشتند و به قول عطاملک جوینی صاحب تاریخ جهانگشا عرصه آن حکم قاعاً صفصفا گرفت . خلاصه در نتیجه استیلای مغول ، شهری که چشم و چراغ تمام ماوراءالنهر و مأمن و مکمن اجتماع فضلا و دانشمندان بود ، آنچنان ویران گردید که فراریان معدود این شهر جز جامه ای که بر تن داشتند چیزی دیگر نتوانستند با خود برند . یکی از بخاراییان که پس از آن واقعه جان سالم بدر برده به خراسان گریخته بود ؛ چون حال بخارا را از او پرسیدند ، جواب داد : « آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند» . جماعت زیرکان که این تقریر شنیدند ، اتفاق کردند که در پارسی موجزتر از این سخن نتواند بود و هر چه درین جزو مسطور گشت خلاصه و ذنابه آن ، این دو سه کلمه است که این شخص تقریر کرده است ؛ و قطعاً به همین ملاحظه صورت ضرب المثل یافته است .  


روی خط تلفن                             02732241659

خواننده ی عزیزی زنگ زد ه بود و گله ای داشت . می گفت : برای دیدن یکی از مسئوولین ادارات شهرستان .... به اداره ... رفتم .

رئیس دفتر فرمودند : ایشان جلسه دارند و ممکن است جلسه هم طول بکشد .

گفتم : چاره ای نیست منتظر می مانم !

پس از مدتی ، جناب رئیس به تنهایی از اتاق خود خارج شدند که از اداره بیرون بروند . صحبتم را مطرح کردم . جناب رئیس فرمودند : باید با مقامات بالاتر صحبت کنید .

این پرسش و پاسخ چند ثانیه ای طول نکشید . پاسخم را دریافت کرده بودم . اما زمان طولانی پشت در دفتر اتاق آقای رئیس نشستن خاری شده است در گلویم و این سئوال مرتب آزارم می دهد که آیا برای گرفتن یک پاسخ کوتاه ، حتما لازم بود که من مدتی را در انتظار دیدن رئیس مربوطه بمانم ؟

گفتیم : شاید پاسخ این سئوال آنقدر مهم بوده است که این انتظار را در پی داشته است .

با عصبانیت گفت : شما هم ... و تلفن را قطع کرد .

ما این گلایه را منعکس کردیم و می پرسیم که معنای تکریم ارباب رجوع چیست ؟ در چه قسمت از کار باید رعایت شود ؟ آیا تکریم ارباب رجوع ، در ادارات شامل سلسله مراتب اداری هم هست ؟ آیا ...