سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرکز خدمات مشاوره ای طلوع زندگی

ارتقاء سلامت خانواده

آسنایی با شعرا ، نویسندگان و هنرمندان شهرستان شاهرود و استان سمنان

اسماعیل شاهرودی  

نام اصلی : محمد اسماعیل شاهرودی  

تولد : دامغان  

مرگ : بیمارستان شریعتی تهران  

تخلص : آینده  

فرزندان : افشین شاهرودی  

دانشگاه : دانشکده? هنرهای زیبا  

محمد اسماعیل شاهرودی ( زاده? 1304 در دامغان   درگذشته? 4 آذر 1360 در تهران ) شاعر معاصر ایرانی و از نخستین پیروان نیما یوشیج محسوب می‌شد ، که از همان ابتدای کار خود به جریان شعر نو پیوست .

او دوره ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش گذراند و در نیمه دهه? 1330 به حزب توده? ایران پیوست . او سپس در دانشکده? هنرهای زیبا در تهران به تحصیل ادامه داد و پس از آن چندی به تدریس و چندی به کار در آموزش و پرورش پرداخت   .

شاهرودی پس از سفر به هند و همکاری با دانشگاه علیگره ، مدتی با لغت‌نامه? دهخدا و نیز با محمد معین برای تدوین فرهنگ معین همکاری کرد .

در سال 1344 برای مدتی بازداشت شد و پس از آن تعادل روحی خود را از دست داد و تا پایان عمر به حال عادی بازنگشت .

در سال 1348 به عنوان کارشناس فرهنگی با کمیسیون ملی یونسکو در ایران به همکاری پرداخت و همزمان به تدریس « رابطه? ادبیات و هنرهای تصویری» در دانشکده? هنرهای زیبا در دانشگاه تهران مشغول شد .

در سال 1354 بازنشسته شد و پس از تحمل رنج و بیماری که از اواخر دهه? 40 با آن دست‌ به‌گریبان بود ، در چهارم آذر سال 1360 در بیمارستان شریعتی تهران درگذشت .

اسماعیل شاهرودی در سال 1330 ، نخستین مجموعه اشعارش را به نام « آخرین نبرد» با مقدمه? نیما یوشیج انتشار داد .

او دومین مجموعه اشعارش را در سال 1336 با عنوان « آینده » منتشر کرد . شعر شاهرودی شعری است اجتماعی که دارای زیبایی و قدرت القای بسیاری است .

مجموعه‌های شعر

آخرین نبرد ، تهران : بی ‌نا ، 1330

آینده ، تهران : انتشارات امیرکبیر، 1346

برگزیده? شعرها ، تهران : انتشارات بامداد ، 1348

م و می در سا ، تهران : انتشارات پیام ، 1349

هر سوی راه ، راه ، راه ، راه ، تهران : انتشارات بوف ، 1350

آی میقات ‌نشین ، تهران : انتشارات زمان ، 1351

داستان کوتاه

چند کیلومتر و نیمی از واقعیت ، تهران : انتشارات مروارید ، 1350

نمونه شعر « گر خوانده بود ... » از کتاب « آی میقات‌نشین »   :

آیا تمامت از

شب‌ ها و روزهای روشن تو برخاست؟

آیا ز جان نیزه این دست‌ ها

آن برگ یاس

رویش نخواست دیگر؟

رویش نخواست؟

آیا مرا دگر به جلوه نمی‌خواهد؟

آیا مرا دگر به سینه نمی‌خواند؟

گر خوانده بود

اینک

پرتوگشا به سینه من چلچلراغ بود ،

گر خوانده بود

اینک

رویای این کویر به چشمانم

دیدار باغ بود  !