سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرکز خدمات مشاوره ای طلوع زندگی

ارتقاء سلامت خانواده

نیت    

مدت ها پیش کشاورز فقیری برای پیداکردن غذا یا شکاری به دل جنگل رفت . هنوز مسیر زیادی را طی نکرده بود که صدای فریاد کمکی به گوشش رسید . او صدا را دنبال کرد تا به منبع آن رسید و دید که پسر بچه ای در باتلاقی افتاده و آهسته و آرام به سمت پایین می رود . آن پسربچه به شدت وحشت زده بود و با چشمانش به کشاورز التماس می کرد تا جانش را نجات دهد .

کشاورز با هزار بدبختی با به خطر انداختن جان خودش بالاخره موفق شد پسرک را از مرگ حتمی و تدریجی نجات دهد و او را از باتلاق بیرون بکشد    .

فردای آن روز وقتی که کشاورز روی زمینش مشغول کار بود ،کالسکه سلطنتی مجللی در کنار نرده های ورودی زمین کشاورز ایستاد . دو سرباز از آن پیاده شدند و در را برای آقای قد بلندی که لباس های اشرافی بر تن داشت ، بازکردند .

زمانی که آن مرد با لباس های گران قیمتی که برتن داشت پایین آمد ، خود را پدر پسری که کشاورز روز گذشته او را از مرگ نجات داده بود ، معرفی کرد .

او به کشاورز گفت که می خواهد این محبتش را جبران کند وحاضر است در عوض کار بزرگی که او انجام داده ، هرچه بخواهد به او بدهد     .

کشاورز با مناعت طبعی که داشت به مرد ثروتمند گفت که او این کار را برای رضای خدا و به خاطر انسانیت انجام داده و هیچ چشم داشتی در مقابل آن ندارد .

در همین موقع پسرکشاورز از ساختمان وسط زمین بیرون آمد . مرد ثروتمند که متوجه شد کشاورز پسرس هم سن و سال پسر خودش دارد ، به پیرمردگفت که می خواهد یک معامله با او بکند .

مردثروتمند گفت حال که تو پسرم را نجات دادی ، من هم پسر تو را مثل پسر خودم می دانم . پس اجازه بده هزینه تحصیل او را در بهترین مدارس و دانشگاهها بپردازم .

کشاورز موافقت کرد و پسرش پس از چند سال از دانشگاه علوم پزشکی لندن فارغ التحصیل شد و به خاطر کشف یکی از بزرگ ترین ومهم ترین داروهای نجات بخش جهان که پنی سیلین بود ، به عنوان یک دانشمند مشهور شناخته شد . آن پسر کسی نبود جز الکساندر فلیمینگ . چندسال گذشت . دست بر قضا پسر مرد ثروتمند به بیماری لاعلاجی مبتلا شد و این بار الکساندر، پسر کشاورز که امروز یک دانشمند برجسته بود با داروی جدیدش بار دیگر جان آن پسر را نجات داد  .

جالب است بدانید که آن مرد ثروتمند و نجیب زاده کسی نبود جز لرد راندلف چرچیل و پسرش هم کسی نبود جز وینستون چرچیل .